< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/10/20

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/ الوضع /الامر السابع: علائم الحقيقة والمجاز

 

بحث در اموری بود که صاحب کفایه در مقدمه کفایه مطرح کرده‌است. تابه‌حال شش امر از امور سیزده‌گانه‌ای که مرحوم آخوند در مقدمه‌ی کتاب کفایه آورده را مورد بررسی قراردادیم و در این جلسه به امر هفتم از این امور می‌پردازیم.

مرحوم آخوند بعد از این‌که از مباحث خود لفظ فارغ شده و خارج می‌شود، به‌سراغ بحث مهم دیگری می‌رود که مرتبط با آن است و آن بحث علائم وضع (علامت و نشانه‌های وضع حقیقی و استعمال مجازی) است، چراکه برای شناخت موضوع‌له از غیر موضوع‌له نیازمند علائم و نشانه‌هایی هستیم که بداند کدام معنی موضوع‌له و کدام غیر موضوع‌له است.

برخی‌ها هم در اصول این بحث را تحت عنوان امارات وضع عنوان داده‌اند و آن را مطرح می‌کنند.

توضیح مسأله

انسان وقتی با لفظی مواجه می‌شود که در معنای حقیقی و مجازی استعمال شده‌است و می‌خواهد نشانه‌های آن را پیگیری کند چهار حالت برای او ایجاد می‌شود. زمانی‌که می‌بینیم در استعمالات این‌گونه استفاده کرده‌اند که به‌عنوان‌مثال؛ متکلم گفت: «جِئنی بأسَدٍ»؛ یک شیر برای من بیاور! آیا مقصود از این اسد حیوان مفترس است؛ یا مقصود انسان شجاع است؟ یا زمانی‌که متکلم گفت: «جائَنِی أَسَدٌ»؛ اسدی آمد؛ آیا مقصود از این اسد حیوان مفترس است، یا مقصود رجل شجاع است؟ چون لفظ اسد برای حیوان مفترس وضع ‌شده‌است و در رجل شجاع نیز استعمال می‌شود وقتی‌که از کسی ‌شنیدیم که می‌گفت: «جائَنِی أَسَدٌ»؛ این‌جا چهار حالت برای انسان ایجاد می‌شود.

به‌عبارتی‌دیگر، هر انسانی در مقابل نشانه‌های حقیقت و مجاز در مواجهه با لفظ، یکی از چهار حالت را خواهد داشت:

    1. این‌که هیچ نمی‌داند و نسبت به موضوع‌له و مستعمل فیه کاملاً جاهل است؛ یعنی نه موضوع‌له را می‌داند و نه مستعمل فیه را می‌داند. و هیچ اطلاعی نسبت به‌معنای حقیقی و مجازی و یا مراد متکلّم ندارد.

نمی‌داند که این لفظ برای چه معنای وضع‌شده ‌است (کدام موضوع‌له است) نه علم دارد که این لفظ در چه معنای استعمال می‌شود و نه می‌داند این متکلمی که گفت: «جائَنِی أَسَدٌ»؛ کدام را اراده کرده‌است؟ آیا موضوع‌له را اراده کرده‌است یا این‌که غیر موضوع‌له را اراده کرده‌است، نسبت به آن جاهل است و هیچ اطلاعی از آن ندارد. انسان‌ها نسبت به زبان‌های بیگانه به‌طور عمده این‌گونه هستند. به‌عنوان‌مثال؛ کسانی که می‌خواهند به زبان‌های بیگانه ورود پیدا کنند، کسی که زبان انگلیسی، زبان ترکی و ... را بلد نیست، زمانی‌که با لفظی انگلیسی یا ترکی و یا ... مواجه می‌شود، از آن هیچ نمی‌داند؛ نمی‌داند که این لفظ برای کدام معنا وضع‌شده و کجا استعمال می‌شود؛ یا اگر متکلمی این لفظ را به کار برد نمی‌داند که مقصود و مرادش کدام است؟

    2. این‌که موضوع‌له و مستعمل فیه و مراد متکلّم را می‌داند؛ یعنی معنای مجازی و حقیقی را می‌شناسد و می‌داند که کدام معنای حقیقی است در ضمن می‌داند وقتی‌که متکلم «جائَنِی أَسَدٌ»؛ را به کار می‌برد، آیا معنای حقیقی را اراده کرده یا معنای مجازی را؛ مثلاً می‌داند که لفظ «أَسَدٌ» برای حیوان مفترس وضع‌شده و در رجل شجاع مجاز است و استعمال می‌شود و می‌داند که متکلّم کدام را اراده نموده است. مسأله برایش روشن واضح است.

    3. این‌که معنای موضوع‌له و مستعمل فیه را می‌داند؛ یعنی معنای حقیقی و مجازی را می‌داند؛ ولی از مراد متکلّم اطلاعی ندارد؛ یعنی علم به‌وضع دارد؛ ولی این‌که متکلّم از سخن خود، چه را اراده نموده است باخبر نیست.

مثلاً می‌داند که لفظ «أَسَدٌ» برای حیوان مفترس وضع‌شده و می‌دانم که استعمال آن در رجل شجاع هم استعمال مجازی است؛ اما نمی‌دانم این آقا که گفت: «جائَنِی أَسَدٌ»؛ مقصودش چیست؟ آیا مقصودش رجل شجاع است یا حیوان مفترس را اراده کرده‌است؟

این‌جا جای به‌کارگیری اصول لفظیه عقلائیه‌ای همانند: اصالة الحقيقة، اصالةالعموم، اصالة الاطلاق، اصالة الظهور و ... است تا مراد مشخص بشود.

    4. این است که مستعمل فیه را می‌داند؛ یعنی می‌داند که این لفظ در چه معنایی استعمال می‌شود؛ مثلاً می‌داند که ده معنا دارد و این لفظ در این ده معنا استعمال می‌شود؛ مراد متکلّم را هم می‌داند که کدام‌یک از این معانی را اراده کرده‌است؛ مثلاً این لفظ اسد در ده معنا استعمال می‌شود، او هم هر ده معنا را بلد است و می‌داند که مراد آقای متکلم از این‌که گفت: «جائَنِی أَسَدٌ»؛ معنای نهم است؛ ولی آنچه که برای او مجهول است، اصل وضع است که در مرحله قبل از استعمال می‌باشد؛ یعنی نمی‌داند که لفظ برای کدام‌یک از این موارد مستعمل فیه، وضع‌شده است تا استعمال آن حقیقت و در سایرین مجاز باشد.

به‌عنوان‌مثال، نمی‌داند که وضع لفظ اسد برای کدام‌یک از این معانی ده‌گانه است؛ یعنی جهل وی نسبت به موضوع‌له است؛ نمی‌داند کدام‌یک از این‌ها معنای موضوع‌له است تا بداند که آیا استعمال متکلم در معنای مجازی است یا معنای حقیقی مقصود و مراد متکلم است.

اصل قضیه این است که او علم به وضع ندارد و نمی‌داند که موضوع‌له آن کدام است؛ مستعمل فیه و مراد متکلم را هم می‌داند؛ آنچه که در این مقام با عنوان علائم الحقيقة والمجاز موردبحث قرار می‌گیرد برای صورت چهارم هست که تعیین وضعیت این‌گونه شک و تردیدها است که در اصل وضع شک دارد که برای کدام معنی وضع‌شده است و موضوع‌له کدام است.

پس محور بحث در علائم حقیقت و مجاز برای صورت چهارم است که وضع را نمی‌دانیم و می‌خواهیم آن را مشخص کنیم به این‌که معنای موضوع‌له کدام است و با چه علامت و نشانه‌ای می‌توانیم آن را بفهمیم.

مرحوم آخوند و اصولیین این بحث را تحت عنوان علائم حقیقت و مجاز مطرح کرده‌اند برای این‌که وضعیت این‌گونه شک و تردیدها را مشخص کنند؛ مثلاً من شک دارم که این لفظ برای این معنای اولی وضع‌شده یا معنای دوم یا ... اما این را می‌دانم که در ده معنا استعمال می‌شود؛ لکن نمی‌دانم کدام‌یک از این استعمالات حقیقی و کدام‌یک مجازی هستند (اطلاعی ندارم) اشکالی ندارد که بدانم آقای متکلم مثلاً معنای هشتم را اراده کرده‌است، اما نمی‌دانم آن معنایی را که اراده کرده، آیا معنای مجازی است یا معنای حقیقی؛ به این علم ندارم. علائم حقیقت و مجاز برای این است که موضوع‌له این لفظ را بشناسیم تا بگوییم این حقیقت است و غیر آن مجاز است. این موضوع بحث است.

البته مرحوم آخوند و مشهور متأخرین از اصولیین در این‌جا تبادر را به‌عنوان اولین علامت تشخیص حقیقت از مجاز معرفی کرده‌اند؛ اما قدمای از اصولیین در کتاب‌های قدیمی این‌گونه نبوده‌اند. اصولیین به‌خصوص قدمای از آنان بسیار با تفصیل بیشتری به بحث پرداخته‌اند و علائم عدیده‌ای را نقل کرده‌اند که به‌عنوان نمونه شیخ محمدتقی رازی در «هداية المسترشدين»[1] 20 علامت را برای شناخت حقیقت و مجاز ذکر کرده است.

مثلاً اولین علامتی که ذکر کرده‌اند، تنصیص اهل لغت است؛ آن جایی‌که اهل لغت تصریح کرده‌اند و نص کلام دارند بر این‌که این لفظ برای این معنا وضع‌شده است، این اولین علامتی است که ذکر کرده‌اند.

یکی دیگر از علائمی که ذکر کرده‌اند، نقل متواتر است؛ نص واضع، اصالة الوضع و ... نیز علامت‌هایی هستند که در کتب قدیم ذکر کرده‌اند؛ که البته بخشی از این علامت‌ها موردپذیرش و قبول نیست ولی بخش عمده آن‌ها به‌طور اجمال قابل‌قبول است.

اما این‌جا مرحوم آخوند و مشهور از متأخرین از اصولیین اولین نشانه و علامت حقیقت را تبادر ذکر کرده‌اند؛ ولی در نزد قدیمی‌ها این‌گونه نبوده، بلکه آنان عمدتاً اولین نشانه را تنصیص و تصریح اهل لغت دانسته‌اند؛ اما متأخرین این را نقل نکرده و به‌سراغ تبادر رفته‌اند، چراکه مشهور از آنان در مباحث عقلیه از حجیت قول لغوی بحث می‌کنند و خیلی‌ها هم به حجیت آن قائل نمی‌شوند؛ ازاین‌رو علامت تنصیص اهل لغت را ترک کرده و بیان نکرده‌اند.

مرحوم آخوند و مشهور از متأخرین دو علامت دیگر را در کنار تبادر آورده‌اند که تقریباً به ذکر سه علامت اکتفا کرده‌اند و مرحوم آخوند هم همین سه علامت را برمی‌شمارد که عبارت‌اند از: 1- تبادر؛ 2- عدم صحت سلب؛ 3- اطراد؛ این سه علامت را در عمده مباحث اصول نقل کردند.

در باب تبادر چند نکته را باید بدانیم و چند امر را مطرح کنیم:

    1. معنای تبادر.

یعنی که معنای تبادر را دریافت کنیم، ببینیم معنای آن چیست؟ در تعریف تبادر، همان‌گونه که از خود واژه‌ی تبادر و از ریشه آن معلوم است و به ذهن می‌آید؛

یعنی سبقت گرفتن معنا از لفظ به ذهن انسان است به تعبیری تبادر سبقت گرفتن یک معنا از چندین معنای گوناگون یک لفظ به ذهن انسان است؛

یعنی اولین معنایی که از چندین معانی متعدد و گوناگون به انسان تبادر می‌کند.

مثلاً زمانی‌که کلمه «عین» یا «اسد» و یا ... را شنیدیم، چون معانی گوناگونی دارند؛ اما یک معنای آن مستقیماً و مباشرتاً به‌عنوان اولین معنا بدون تأمل و فوری به ذهن انسان خطور می‌کند؛ به تعبیری به ذهن انسان سبقت‌گرفته و در آن جای می‌گیرد و این همان تبادر است که علامت حقیقت بودن این لفظ در همین معنای سبقت‌گرفته به ذهن است.

البته از یک نکته نباید غافل شویم و نکته این است که مقصود از سبقت به ذهن این نیست که چند معنی به ذهن تبادر می‌کند؛ ولی این معنی اولین آن‌ها می‌باشد و سپس باقی معانی به ذهن خطور می‌کند؛ این‌گونه نیست، بلکه مقصود آن است که فقط همین معنی از خود لفظ به ذهن انسان منتقل می‌شود، نه سایر معانی که همه پشت سر هم قرار گیرند.

مثلاً در لفظ اسد، ابتدا حیوان مفترس به ذهنش می‌آید، سپس رجل شجاع و ... پشت سر هم یکی بعد از دیگری در ذهن وی قرار می‌گیرند؛ حال، اولی ‌که در ذهن انسان قرار گرفت حقیقت است و بقیه مجاز می‌باشند.

به تعبیر دیگر فقط این معنی از «حاق اللفظ»؛ یعنی از خود لفظ و از نفس لفظ بدون هیچ قرینه و علامت خارجی به ذهن انسان تبادر می‌کند و در ذهن انسان جای می‌گیرد؛ اگرچه سایر معانی نیز با قرینه به ذهن انسان منتقل بشود؛ ولی از خود لفظ نبوده است.

پس تبادر به‌معنای این نیست که اولین معنایی که پشت سر معانی گوناگون دیگر هست، بلکه اولین معنایی که به ذهن انسان تبادر می‌کند و در آن جای می‌گیرد بدون این‌که معانی دیگر جای بگیرد؛ و آن‌ معانی دیگر نیاز به علاقه و قرینه‌ دارند تا در ذهن انسان جای بگیرند. این تبادر علامت حقیقت است.

    2. عمومیت تبادر

نکته و امر دومی که باید در باب تبادر بدانیم، عمومیت تبادر است؛ یعنی علامتی عام بوده و برای همگان و در همه‌ی جهات می‌باشد، حتی تبادر برای کودک و فرزند کوچک هم علامت حقیقت است.

به‌عنوان‌مثال، این کودک با استعمال الفاظ توسط والدینش با خیلی از اشیاء خارجی آشنا می‌شود؛ مثلاً این کودک گریه می‌کند مادر کنار او آمده و می‌گوید: آب می‌خواهی! و بلافاصله ظرف آب را در برابر او قرار می‌دهد؛ از همین‌جا در ذهن بچه قرار می‌گیرد که لفظ آبی که مادر به کار برد همان مایع سیالی است که برایش آورده‌است. از همین‌جا این معنا در ذهن او جای می‌گیرد و این همان تبادر کودکانه است. بزرگ‌تر هم که می‌شود، دیگر نمی‌پرسد که لفظ آب برای کدام معنا وضع ‌شده‌است، بلکه می‌داند لفظ آب برای این مایع سیال وضع‌ شده‌است؛ چون یادش می‌آید وقتی‌که مادرش لفظ آب را به کاربرد، بلافاصله رفت و همان مایع سیال را برای او آورد. این همان شیوه‌ای است که کودکان واژگان جدید را از والدین خود می‌آموزند.

پس تبادر لفظ و علامتی عمومی برای همگان است و برای همگان هم مقبول است.

    3. منشأ دلالت تبادر.

یکی از مطالبی که باید توجه داشته‌باشیم این است که منشأ علامت بودن تبادر برای وضع و حقیقت چیست؟ چرا این معنا به ذهن انسان تبادر می‌کند و معنای دیگر تبادر نمی‌کند؛ به تعبیری دیگر، چرا تبادر را علامت حقیقت می‌دانیم، منشأ دلالت تبادر بر حقیقت و علامت بودن چیست؟

می‌گوییم: پاسخ واضح است که منشأ تبادر یک معنی به ذهن انسان و منشأ ظهور لفظی در یک معنای دو راه دارد و می‌تواند یک از این دو امر باشد.

یا وضع است و یا قرینه.

به تعبیری دیگر، وقتی‌که لفظی گفته می‌شود و یا آن را می‌شنویم معنایی که از آن لفظ به ذهن انسان منتقل می‌شود، یا به خاطر وضع است و یا به خاطر قرینه است. راه سومی وجود ندارد؛ یعنی این معنا که به ذهن من آمد، یا به خاطر این است که این لفظ برای معنا وضع‌شده و به ذهن من خطور کرده‌است؛ و یا این‌که این معنا بدین‌جهت به ذهن من آمد که همراه آن قرینه‌ای بود. وقتی‌که قرینه نبود و «مِن نفس اللَّفظ»؛ از خود لفظ بما هو هو به ذهن ما خطور کرد؛ وقتی‌که قرینه رفت، وضع می‌ماند.

و مفروض این است که در سبقت به ذهن همان‌طور که گفتیم بدن قرینه است. پس بنابراین، وقتی‌که قرینه منتفی باشد آنچه که در منشأ علامت بودن منحصر می‌شود، همان وضع است؛ یعنی چون وضع برای آن معنی شده، به ذهن تبادر می‌کند.

پس تبادر علامت وضع واضع می‌شود و دلالت بر این می‌کند که واضع این لفظ را برای این معنا وضع کرده و این معنا می‌شود موضوع‌له و استعمالش هم استعمال حقیقی است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo