< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1400/10/26

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/ الوضع /الامر السابع: علائم الحقيقة والمجاز (عدم صحه السلب) - تکملة للبحث

 

بحث در امر هفتم از امور سیزده‌گانه‌ای بود که صاحب کفایه در مقدمه‌ی کتاب «کفايه» بیان کرده‌است.

امر هفتم علامت حقیقت و مجاز است. اولین علامت تبادر بود که درباره آن بحث و گفتگو کردیم. علامت دوم، عدم صحت سلب بود. درباره‌ی این علامت نیز بحث و گفتگو کردیم و توضیح دادیم که مشهور آن را یکی از علامت‌های تشخیص حقیقت از مجاز دانسته‌اند، که هر جا در قضایای حملیه، صحت حمل بود و در مقابل صحت سلب نبود، نشان از این است که استعمال این لفظ و حمل بر آن، حقیقت است؛ مثل «الإنسان حيوانٌ ناطق»؛ انسان حیوان ناطق است؛ گفتیم این‌جا قضیه‌ی حملیه‌ی موجبه درست است اما نمی‌توانیم بگوییم که «الإنسان ليس بحيوان ناطق»؛ این قضیه صحت ندارد. این‌که نمی‌توانیم حیوان ناطق بودن را از انسان سلب کنیم نشان از این است که استعمال انسان در حیوان ناطق، استعمال حقیقی بوده و درست است.

پس عدم صحت سلب یکی از علامت‌های شناخت حقیقت از مجاز است. چند نکته در تکمله‌ی این بحث بیان می‌کنیم:

    1. نکته اولی که در این‌جا بیان می‌کنیم این است که باید توجه داشته‌باشیم، در جلسه گذشته بیان کردیم و به‌جهت این‌که اشتباه نشود باید تکمله‌ای به آن اضافه کنیم و آن نکته این بود که گفتیم حمل بر دو قسم است: 1- حمل اولی ذاتی 2- حمل شایع صناعی. در فرق بین حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی گفتیم که در حمل اولی ذاتی دو اتحاد مفهوم و اتحاد وجودی لازم است و در حمل شایع صناعی یک اتحاد کفایت می‌کند و آن اتحاد وجودی است؛ ممکن است که اتحاد مفهومی نباشد، مانند «الإنسان ضَاحِکٌ»؛ انسان و ضاحک در این‌جا از حیث مفهوم دو تا هستند؛ اما انسان و ضاحک در خارج اتحاد وجودی دارند و یکی هستند، این در حمل شایع صناعی درست است؛ اما این‌که ملاک تشخیص حقیقت از مجاز در عدم صحت سلب کدام حمل است، می‌گوییم: آنجایی که به حمل اولی ذاتی باشد، نه حمل شایع صناعی.

اما نکته‌ای که در این‌جا اضافه می‌کنیم این است که مقصود از اتحاد در این قضایای حملیه، اتحاد صددرصدی نیست، بلکه موضوع و محمول باید باهم مختصری اتحاد و مختصری هم اختلاف داشته باشند.

به‌عبارتی‌دیگر، وقتی‌که می‌گوییم باید اتحاد داشته باشند، مقصود اتحاد صددرصدی نیست؛ یعنی مقداری باید اتحاد باشد و مقداری هم اختلاف داشته باشند، نه این‌که صددرصد اتحاد وجود داشته باشد؛ مانند وقتی‌که می‌گوییم: «الإنسان حيوانٌ ناطق»؛ نه این‌که صددرصد این دو باهم متحد باشند و هیچ اختلافی بینشان وجود نداشته باشد؛ چون اگر اختلافی بین آن‌ها نباشد و صددرصد متحد باشند، می‌شوند حملُ الشَّیء عَلی نَفسِه و این تحصیل حاصل است؛ مانند این‌که بگوییم: «زَيدٌ زَيدٌ» زید را بر زید حمل می‌کنیم و این می‌شود حملُ الشَّیء عَلی نَفسِه. پس اتحاد صددرصدی مقصود نیست؛ یعنی اتحادی داشته باشند که بشود بر یکدیگر حمل کرد؛ یعنی اتحاد مفهومی و اتحاد وجودی، در ضمن این‌که اختلاف مختصری هم داشته باشند؛ اما نه این‌که در مقابل هم اختلاف صددرصدی داشته باشند؛ چون اگر اختلاف صددرصدی باشد که می‌شود مباین و حمل مباین بر مباین هم غلط است؛ مانند این است که شما بگویید: «زَيدٌ حَجَرٌ»؛ زید و حجر با یکدیگر مباین هستند و قابل‌حمل بر یکدیگر نیستند. پس نکته‌ای که در این‌جا اضافه کردیم این است که می‌گویند موضوع و محمول باید باهم مختصری اتحاد و مختصری هم اختلاف داشته باشند؛ البته اتحاد هم در بخش مفهومی و هم در بخش وجودی باید وجود داشته باشد؛ اگرچه اختلاف‌هایی هم در آن‌ها باشد ولی این‌که در یک قالب بتوانند پیاده ‌شوند و یک وجود داشته باشند کفایت می‌کند.

    2. نکته دومی که این‌جا مطرح می‌کنیم، ممکن است برخی‌ها اشکال کنند و بگویند شما که می‌گویید، صحة الحمل دلیل بر استعمال حقیقی است، اگر در این‌جا گفتید «الإنسانُ حَيوَانٌ»؛ این‌جا اگر این حمل صحیح باشد نشانه‌ی این است که استعمال انسان در حیوان ناطق و حمل این بر دیگری درست است و حقیقت دارد؛ یعنی انسان برای حیوان ناطق وضع شده‌است. اگر این‌گونه باشد، هرکجا که صحت حمل باشد دلیل بر حقیقت است و اگر این‌طور شد، لازمه‌اش این است که همه‌ی مجازهای ما حقیقت بشود؛ یعنی اگر صحت الحمل دلیل بر حقیقت باشد، ناچاریم القول بِأنّ جميع المجازات، إستعمالاتٌ حقيقيّة؛ همه‌ی استعمالات مجازی، حقیقی می‌شود؛ چراکه وقتی می‌گوییم: «الإنسانُ ضِاحِکٌ»؛ این حمل صحیح هست؛ اما مجاز است. وقتی‌که می‌گویید: «الإنسان ضَاحِکٌ»؛ این استعمال صحیح است؛ اما حقیقت نیست، بلکه مجاز است. پس چطور می‌توانیم بگوییم همان‌طور که صاحب کفایه و مشهور گفته‌اند اگر قرار باشد هرجایی که در قضیه حملیه صحیح باشد، ما هم قائل شویم به این‌که استعمال در این‌جا استعمال حقیقی است لازمه‌اش این خواهد بود که همه‌ی مجازات تبدیل به‌حقیقت شوند؛ چراکه مجازات، جایی مجاز است که استعمال آن تناسب داشته باشد. تا استعمال اسد در رجل شجاع تناسب نداشته باشد، نمی‌توانیم بگوییم که جائَنِي أَسَدٌ؛ لذا تناسب باید وجود داشته باشد تا صحیح باشد. پس صحیح است اما حقیقت نیست.

اگر کسی این اشکال را بکند، جواب آن به‌نظر می‌رسد که واضح باشد: یک جواب آن این است که در مقام پاسخ از اشکال مزبور می‌بایست گفت که اولاً: چنانکه قبلاً نیز گفته‌ایم، همه‌جا صحت حمل مساوی با عدم صحت سلب نیست؛ یعنی این‌گونه نیست که هرکجا حمل کردیم و صحیح بود نتوانیم آن را سلب کنیم؛ همیشه این‌گونه نیست، بلکه میان آن‌ها عام و خاص وجود دارد؛ لذا در برخی موارد حمل صحیح است و در برخی از موارد هم صحت سلب صحیح نیست، ازاین‌رو ملاک عدم صحت سلب است، نه صحت حمل.

لذا مقصود از آن‌که می‌گوییم علامت حقیقت است؛ اوّلاً: عدم صحت سلب است، نه صحت حمل در همه‌جا. ثانیاً: می‌گوییم بحث ما در مورد حمل اولی ذاتی است، نه در حمل شایع صناعی؛ درحالی‌که در مواردی مثل «الإنسان ضَاحِکٌ»؛ مثل زَيدٌ إنسانٌ، همگی حمل شایع صناعی هستند؛ و آنچه که در علامت تشخیص حقیقت و مجاز مدنظر است، حمل مفهومی است، درحالی‌که «الإنسان ضَاحِکٌ»؛ حمل مصداقی است. معنایش نیز این است که این وجود انسان، وجود ضاحک هم هست نه این‌که معنای انسان، ضاحک است.

    3. نکته سومی که در این‌جا بیان می‌کنیم، مطلبی است که مرحوم امام درباره‌ی عدم صحت سلب و رابطه‌ی آن با تبادر دارد.

مرحوم امام+ در کتاب «تهذيب الاصول» مطلبی را بیان می‌فرمایند که از یک جهت اشکال بر مرحوم آخوند و مشهور است و از جهتی هم در قضاوت میان علامت بودن تبادر و عدم صحت سلب و علامت سوم (اطراد) بیان مطلب جدیدی است که بعداً می‌آید.

مرحوم آخوند در علامت حقیقت سه علامت را بیان کردند که عبارت‌اند از: 1- تبادر 2- عدم صحت سلب 3- اطراد (شیوع داشتن)؛ اما نظر مرحوم امام+ این است كه علامت شناخت حقیقت از مجاز فقط يك چيز است و آن تبادر می‌باشد ولا غیر. عدم صحت سلب و اطراد به‌خودی‌خود علامت بر حقیقت نیستند؛ چون در عدم صحت سلب و در اطراد که بعداً خواهیم گفت، در هر دوی این‌ها اگر بخواهد علامت باشد، نیازمند تبادر مُسبقی هست. اول باید تبادر مُسبقی باشد تا عدم صحت سلب در این‌جا وجود داشته باشد و علامت بر حقیقت باشد. وقتی‌که تبادر داشته‌باشیم پس این تبادر است که علامت حقیقت خواهد بود نه عدم صحت سلب، به‌جهت این‌که وقتی در قضیه حملیه می‌خواهید حیوان ناطق را بر انسان حمل کنید، «الإنسان حَيوَانٌ ناطِق» و محمول را بر موضوع حمل کنید؛ قبل از هر چیزی باید جزئین قضیه را تصور کنید؛ یعنی باید هم موضوع و محمول را تصور کنید. تصور کنید که این لفظ انسان برای چه چیزی وضع شده‌است؛ علم به این وضع پیدا کنید بعد محمول را بر آن موضوع حمل کنید؛ وقتی‌که انسان را تصور کردید، معنایی در ذهن شما ظهور پیدا می‌کند، یا به تعبیر مرحوم آخوند انسباق به ذهن شما پیدا می‌کند، وقتی‌که آن معنا به ذهن شما انسباق پیدا کرد، این همان تبادر است؛ یعنی از این انسان معنایی به ذهن شما تبادر پیدا کرد؛ اولین معنایی هم که تبادر پیدا می‌کند و در ذهن انسان قرار می‌گیرد و تبدیل به ظهور می‌شود، این همان معنای حقیقی است. پس اگر صحت سلب بخواهد علامت باشند نیازمند به تبادری مُسبق است؛ یعنی تبادری که قبل‌ از او انجام شده باشد؛ بنابراین می‌فرماید: آنچه که علامیّت دارد تبادر است، نه عدم صحت سلب.

عبارت مرحوم امام+ این‌گونه دارد:

«والظاهر ان المراد بهما صحتهما عند نفسه لا عند غيره اذ الثانى يرجع الى تنصيص اهل اللغة واللسان، لان العلم حينئذ بصحة الحمل وكونه حملا اوليا او شايعا بالذات، لا يحصل الا بتصريح الغير فيرجع الى تنصيصهم

واما صحته عند نفسه فالتحقيق ان الاستكشاف واستعلام الحال حاصل من التبادر الحاصل من تصور الموضوع، السابق على الحمل وسلبه، فيكون اسناده الى الحمل او سلبه فى غير محله.

توضيح ذلك: ان الحاكم المستعلم بحمله لابد ان يتصور الموضوع اولا بماله من المعنى الارتكازى حتى يجده متحدا مع المعنى المشكوك فيه فى مفهومه، ثم يحمل المحمول المتصور على الموضوع المعلوم حملا اوليا ولو لا ذلك لما كان لحكمه وزن ولا قيمة.

وعندئذ اذا وجده فى عالم التصور متحدا معه قبل حمله فقد علم بوضع اللفظ للمعنى، ولم يبق لتاثير صحة الحمل فى رفع الستر مجال»[1] .

درگذشته در موضوع تبادر بیان کردیم و گفتیم که قدماء، ابتدا تبادر را علامت حقیقت قرار نداده‌اند، بلکه علامت‌های دیگری را به‌عنوان علائم حقیقت برشمرده‌اند و ابتدا تنصیص اهل لغت بود. اهل لغت نصّ دارند و تصریح کرده‌اند که این لفظ برای این معنا وضع‌شده است؛ و گفته‌اند که اولین علامت حقیقت، این است.

با این سخن امام معلوم می‌شود که ایشان فقط تبادر را علامت حقیقت می‌دانند و نه دو علامت دیگر، چراکه در صحت حمل و عدم صحت سلب نیز ما به تبادر مسبق نیاز داریم؛ یعنی باید معنا را از قبل تصور کنیم و با تبادر به ذهن بدانیم که برای این معنی وضع‌شده، و سپس بتوانیم با حمل نسبت به‌معنای مشکوک قضاوت نماییم.

چراکه صحت حمل كه همان عدم صحت سلب است، بايد مسبوق به تبادر باشد؛ تبادري وجود داشته باشد تا صحت حملي باشد، ما از كجا بفهميم كه صحيح هست، ملاك اين صحت، تبادر است. پس بايد تبادري باشد تا صحت حمل را درك كنيم و به دست بياوريم.

مرحوم امام+ می‌فرماید: وقتی‌که می‌گوییم عدم صحت سلب یا اطراد مربوط به نزد خودمان هست نه در نزد دیگران. اگر در نزد دیگران باشد و بگوییم این‌که آیا در نزد این آقایان صحت دارد یا ندارد، این به تنصیص اهل لغت برمی‌گردد؛ یعنی این آقا وقتی‌که قضاوت می‌کند مثل تنصیص اهل لغت است؛ دیگر نیازی نداریم که درباره‌ی عدم صحت سلب صحبت کنیم. پس مقصود به‌خودی‌خود است؛ یعنی درباره‌ی خودم ببینم که آیا این درباره من صحیح هست یا صحیح نیست؟ «لا عند غيره»؛ چون دومی عند غیره باشد.

اما صحت حمل در نزد خودش این است که استکشاف (کشف کردن) این معنا وقتی‌که می‌خواهید این‌جا از «الإنسان حَيوَانٌ ناطِق» با حمل اولی ذاتی استکشاف کنید که «الإنسان وُضِعَ لِهذَا المعنی وَهذا الإستعمال» استعمال حقیقی، این‌جا فرمودند که این استکشاف و استعمالات از تبادر به دست می‌آید.

«التبادر، الحاصل من تصور الموضوع، السابق على الحمل وسلبه». این از تصور خود موضوع، آن‌هم قبل ‌از حملش؛ «الإنسان حَيوَانٌ ناطِق» قبل از این‌که حیوان ناطق محمول و انسان موضوع بشود، این انسان را قبل ‌از این‌که جزء قضیه‌ی حملیه قرار بگیرد، تصورش می‌کنی یک معنا به ذهن شما تبادر می‌کند؛ پس حقیقت بودنش از همان تبادر مُسبق حاصل شد نه از عدم صحت سلب که بعد می‌آید. پس اسناد دادن این حقیقت به این عدم صحت سلب و یا به حمل، فرموده‌اند که اسناد به تبادر است؛ یعنی عامل اصلی حقیقت، تبادر است.

بعد توضیح می‌دهند، می‌فرمایند: کسی که می‌خواهد حکم کند خودش هم استعلام و استکشاف می‌کند و به‌سبب حملش حکم هم می‌کند که این حقیقت است؛ ابتدا انسان باید موضوع قضیه را با آن معنایی که به ذهنش ارتکاز می‌کند، تصور کند تا این‌که وقتی با آن معنایی که مشکوک است که حیوان ناطق باشد، ببیند این معنایی که از انسان به ذهنش می‌آید با آن معنایی که از حیوان ناطق می‌خواهد به دست بیاورد، آیا این دو متحد هستند یا نه؟ اول باید به ذهنش بیاید بعد این را حمل کند.

«ثم يحمل المحمول المتصور على الموضوع المعلوم حملا اوليا و لو لا ذلك لما كان لحكمه وزن و لا قيمة».

وقتی این محمول که حیوان ناطق باشد به ذهنش آمد که خودش بر موضوعی که در نزدش معلوم است حمل کرده و تصور می‌کند. چون موضوع باید معلوم باشد تا محمول را بر آن حمل کنیم، می‌گوید: این انسان اول را تصور کرده و معنای انسان به ذهنش تبادر کرده و برایش معلوم شده است و بعداً می‌آید و محمول مشکوک را بر این انسان حمل می‌کند. پس اول تبادر به ذهنش آمده‌است؛ اگر این‌طور نباشد؛ یعنی اگر تبادر نکند و برایش معلوم نشود؛ اصلاً برای حکمی که می‌کند و می‌گوید: «الإنسان حَيوَانٌ ناطِق» است، این حکم به‌حقیقت می‌کند. در حقیقت این‌جا می‌فرمایید: این حکم نه وزنی دارد و نه قیمت و ارزشی دارد.

در این‌جا می‌گوید: «في عالم التصور ...»؛ دید که انسان با آن محمولش متحد است قبل از این‌که حمل کند؛ پس او عالم شده به این‌که لفظ برای این معنا وضع شده‌است؛ و این‌که بیاید و به‌واسطه‌ی حمل پرده‌ای بردارد و کشف کند از این‌که این لفظ برای این معنا وضع شده‌است. آن‌جا دیگر مجالی وجود ندارد، چون ایشان عالم شده و تحصیل حاصل خواهد بود.

بنابراین تبادر در نظر امام+ تنها انسباق به ذهن نيست، بلکه ظهور لفظ در معنی است؛ چراکه قبلاً در علامت بودن تبادر فرموده بود که مقصود از تبادر این است: «والمراد منه ظهور المعنى من اللفظ بنفسه من غير قرينة، لا سرعة حصول المعنى فى الذهن بالنسبة الى معنى آخر، او سبقه عليه»[2] .

نظر استاد: این سخن مرحوم امام+ است که به‌نظر می‌آید حرف خوب و درستی باشد؛ و اشکالش بر سخن مرحوم آخوند و مشهور اشکال درستی است؛ ما هم حرف مرحوم امام+ را می‌پذیریم؛ لکن چند نکته در مورد حرف امام وجود دارد که در جلسه‌ی آینده بیان خواهیم کرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo