< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1401/03/08

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/الصحيح و الأعم /ادلة القول بالصحيح

 

تابه‌حال در بحث صحیح و اعم به بیان مقدمات لازم پرداختیم.

مرحوم آخوند دراین‌باره پنج مقدمه بیان کردند و ما هم چهار مقدمه ذکر کردیم و یک مطلب هم در لابه‌لای آن بیان شد.

اصل موضوع صحیح و اعم

پس از بیان چندین مقدمه درباره‌ی بحث صحیحی و اعمی در این مقام وارد به اصل بحث صحیح و اعم می‌شویم که ذکر و بیان ادله‌ی طرفین باشد. «ادلة القول بالصحيح و ادلة القول بالاعمّ».

اما به‌طور طبیعی بحث را از بیان ادله‌ی صحیحی‌ها شروع می‌کنند، چراکه مشهور اصولیین منهم صاحب الکفاية صحیحی هستند.

در باب استدلال بر قول به صحیح چندین دلیل برای صحیحی‌ها ذکر کرده‌اند که به برخی از آن‌ها خواهیم پرداخت.

در این میان برخی‌ها تا هشت دلیل ذکر کرده‌اند؛ اما مشهور ادله‌ی صحیح‌ها چند امر است که عبارت‌اند از: تبادر و صحت سلب. آیات و روایات. سیره و بنای عقلا.

دلیل اول: تبادر

 

اولین دلیلی که صحیحی‌ها ذکر کرده‌اند استدلال به تبادرِ معنا و مفهوم صحیح از الفاظ شرعیه به‌ذهن انسان از شنیدن نام آن در دستورات دینی است[1] .

یعنی به‌عنوان‌مثال، آنچه که در مرحله اول و بدون قرینه با شنیدن {أَقِيمُوا الصَّلَاةَ}[2] ؛ به‌ذهن انسان تبادر می‌کند همان مفهوم صحیح از نماز است.

و واضح است که تبادر علامت حقیقت است؛ لذا مستدل به این نتیجه می‌رسد که مثلاً لفظ «صلاة» وضعت للصلاة الصحيحة ام للمعنی الصحيح منها لا للاعم من الصحيحة والفاسد؛ لفظ صلاة برای صلاة صحیحه وضع شده است نه برای اعم از صلاة صحیح و فاسد.

اشکالات:

اگرچه به‌نظر می‌رسد که این استدلال، استدلالِ درستی باشد و صحیح به‌ذهن انسان تبادر می‌کند؛ اما اشکالاتی هم بر آن مطرح شده است.

اشکال اول:

برخی‌ها بر این دلیل و نوع استدلال اشکال نموده‌اند که خلاصه‌ی اشکالشان این است.

می‌گویند: تبادر آن‌جایی است که این لفظ یک معنای روشن و مفهوم مبیّنی داشته باشد. به‌عنوان‌مثال، اگر لفظة الصلاة ازنظر مفهوم مبیّن و روشن باشد آن‌چه که به‌ذهن انسان تبادر کرد دلالت بر حقیقت بودن و موضوع‌له بودن می‌کند؛ اما اگر خود لفظة الصلاة معنای روشن و مبینی نداشته باشد و مردد بین صلاة نه جزئی، صلاة ده جزئی، صلاة یازده جزئی، صلاة دوازده جزئی بود، به‌گونه‌ای که انسان شک می‌کند در این‌که آیا سوره هم جزء نماز هست یا نه؟ در این‌جا اگر معنای صلاة، معنایِ واضح و روشنی نبود؛ به‌تعبیری اجمال و یا ابهام داشت، معنای آن چگونه می‌خواهد به‌ذهن انسان تبادر کند و آن‌چه که تبادر کند حقیقت باشد.

پس تبادر یک فرع است؛ اما این فرع تابع یک اصلی است که آن اصل وضوح و روشن بودن و مبین بودن معنای لفظ است؛ یعنی اصل این است که معنای لفظة الصلاة -خصوصاً بر مبنای صحیحی‌ها- باید روشن باشد.

آقای صحیحی می‌گوید که این لفظ برای صلاة صحیحه وضع شده است یعنی برای نماز کامل. پس اگر شک کردیم که آیا سوره هم جزء نماز هست یا خیر، معلوم می‌شود که معنای آن بر مبنای صحیحی معنای روشنی نیست؛ یعنی این‌جا امر دایر بین اقل و اکثر می‌شود. امر دایر می‌شود بین این‌که آیا این صلاة حقیقت در ده جزء است، یا یازده جزء یا دوازده جزء. پس در این‌جا امر دایر بین اقل و اکثر خواهد بود.

لذا مردد است و اگر در این حال معنایی به‌ذهن انسان تبادر کند این معنا نمی‌تواند نشانه‌ی حقیقت بودن و نشانه‌ی موضوع‌له بودن باشد؛ یعنی نمی‌توانیم بگوییم که در این‌جا تبادر علامت حقیقت است، چراکه این‌جا آن‌چه به‌ذهن انسان تبادر می‌کند، به‌جهت این‌که معنای روشنی ندارد نشانه‌ی حقیقت نیست.

به‌عبارتی‌دیگر، در ما نحن فیه الفاظ عبادات بنا بر قول صحیحی‌ها مجمل هستند، چراکه در برخی از اجزای آن‌ها شک تردید وجود دارد که آیا جزئیت دارند یا ندارند! یعنی بین اقل و اکثر مردد خواهند بود و بر این فرض چگونه ممکن است که معنای حقیقی آن به‌ذهن تبادر کند و دلیل بر وضع لفظ برای صحیح باشد!

جواب از اشکال اول

گویا این اشکال را خود مرحوم آخوند هم متوجه آن شده است؛ لذا ایشان خود جواب اشکال را مطرح می‌کند؛ می‌فرماید: آن‌چه که مانع تأثیرگذاری تبادر است اجمال و ابهام کلی است که مانع از شکل‌گیری تبادر خواهد شد نه اجمال و ابهام فی‌الجمله. اگر این معنا بالکل مبهم است و مثلاً در لفظ صلاة معلوم نیست که به‌معنای دعاست یا به‌معنای رکعات مخصوصه می‌باشد، اگر این‌گونه ابهام باشد حرف شما درست است؛ در این صورت هر آن‌چه که به‌ذهن تبادر کند علامت حقیقت نخواهد بود؛ اما اگر این ابهام و اجمال فی‌الجمله باشد که در این‌جا این‌گونه است؛ یعنی ابهام و اجمال در این‌جا بالجمله است و فقط در برخی از اجزا وجود دارد؛ مثلاً در این‌که آیا سوره جزئی از نماز هست یا نه، ابهام وجود دارد، این ابهام فی‌الجمله نمی‌تواند مانع تبادر بشود و تبادر علامت حقیقت هست.

تبادر، مبین بودن معنا را می‌خواهد؛ یعنی معنا باید واضح و شفاف باشد. می‌گوید این‌جا نیز هم مبین فی‌الجمله و هم مبهم فی‌الجمله است.

و آن‌چه که مبین فی‌الجمله است از جهت آثار می‌باشد که در تصویر قدر جامع هم بیان شد.

مثلاً فی‌الجمله آثار صلاة «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»[3] ، است؛ فی‌الجمله آثار صلاة «قُرْبَانُ‌ كُلِ‌ تَقِيٍّ»[4] ، است؛ و نیز فی‌الجمله آثار صلاة {تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ}[5] ؛ است. این‌ها آثار تبیینی و مبهم بودن است. لذا تبادر حاصل می‌شود و می‌تواند علامت حقیقت باشد.

استاد: به‌نظر می‌آید که حرف صاحب کفایه حرف نادرستی نباشد.

اشکال دوم

اشکال مرحوم امام در تهذیب الاصول است[6] . این اشکال یک اشکال فلسفی است.

خلاصه‌ی اشکال مرحوم امام بر تبادر این است که ایشان می‌فرماید: ما دو مرحله داریم که رابطه‌ی تقدم و تأخر دارند.

یکی ماهیت؛ و دیگری وجود؛ و هرکدام از این‌ها نیز لوازمی دارند که آن‌ها نیز رابطه‌ی تقدم و تأخری دارند؛ یعنی ماهیت بر وجود مقدم است و همچنین لوازم ماهیت نیز بر لوازم وجود مقدم است.

اما در ما نحن فیه به‌جهت این‌که الفاظ عبادات و الفاظ شرعیه همانند لفظة الصلاة برای ماهیت صلاة وضع شده است درحالی‌که تبادر از لوازم وجود است نه از لوازم ماهیت.

یعنی ماهیت صلاة و آن تصور ذهنی هیچ‌گاه {تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ}، نیست و لو هزاران بار تصور بشود؛ و همچنین ماهیت صلاة و تصور ذهنی آن هیچ‌گاه «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»، نخواهد بود.

آنچه که اثر دارد وجود است و صلاة بعد الوجود است که به‌ذهن انسان تبادر می‌کند.

بنابراین، صلاة زمانی «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»، خواهد بود که نماز ایجاد بشود.

مرحوم امام می‌فرمایند: این لفظة الصلاة وضعت لماهية الصلاة؛ اما آثار الصلاة من لوازم وجود الصلاة است. من صلاة الموجودة في الخارج است. آن وقت بین آن‌چه که نماز برای آن وضع شده و آن‌چه که به‌ذهن شما تبادر می‌کند دو رتبه فاصله است؛ یعنی ماهیت مقدم بر وجود است و لوازم آن نیز مقدم بر وجود است؛ یعنی دو رتبه با ماهیت فرق دارد. پس چطور می‌شود که معنای صلاة که برای ماهیت وضع شده به‌ذهن انسان تبادر کند.

لذا می‌فرماید: پس تبادر در این‌جا نمی‌تواند درست باشد و علامت حقیقت بشود.

این اشکال امام راحل+ است.

ولی به‌نظر می‌رسد که این اشکال به‌رغم دقت خوبی که دارد، قابل دفاع باشد و آن این‌که همگونه که در قبل بیان داشتیم اکثر الفاظ برای وجود وضع شده‌اند نه برای ماهیت؛ یعنی واژه‌ی صلاة برای صلاة موجود وضع شده نه ماهیت ذهنی.

وقتی‌که امر {أَقِيمُوا الصَّلَاةَ} را می‌شنویم، این‌جا ماهية الصلاة به‌ذهن ما نمی‌آید، بلکه همین نماز و رکوع و سجودی به‌ذهن ما می‌آید که انسان نمازگزار انجام می‌دهد. لذا وقتی‌که لفظة الصلاة را می‌شنویم، اگر مسجدی باشیم بلافاصله یاد نماز جماعت مسجد می‌افتیم؛ اگر اهل نماز اول وقت باشیم، بلافاصله یاد نماز و حضور روی سجاده می‌افتیم؛ یعنی از لفظة الصلاة وجود الصلاة به‌ذهن انسان می‌آید.

لذا این‌طور نیست که الفاظ برای ماهیت وضع شده باشند، بلکه برای وجود وضع شده‌اند. لذا می‌گوییم که صلاة القصر برای همان خصوصیات وضع شده و صلاة تمام هم برای همان نماز وضع شده است. پس باید قدر جامعی پیدا کنیم و تصور این قدر جامع سخت است؛ لکن در تصور قدر جامع گفتیم که لازم نیست همه ریزه‌کاری‌ها را بدانیم، بلکه به‌همین اندازه که بدانیم قدر جامعی بوده و شارع مقدس آن‌را می‌دانسته و لفظ را برای آن وضع کرده است، کافی است؛ همان علم اجمالی کفایت می‌کند، چراکه تصور قدر جامع از آنِ واضع است و ما که واضع نیستیم. واضع در الفاظ شرعیه، شارع مقدس است؛ پس او باید قدر جامع را تصور بکند. شارع مقدس حتماً این قدر جامع را تصور کرده است؛ اما این‌که قید و قیود آن چیست، ما نمی‌دانیم. همین مقدار می‌دانیم که قدر جامعی هست و همین برای ما کفایت می‌کند.

لذا پاسخ کلام مرحوم امام+ این است، صلاتی که «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»، است همان صلاتی است که در خارج وجود دارد و آن‌چه به‌ذهن هم تبادر می‌کند همین است.

پس تبادر علامت حقیقت است و کشف از معنای صلاة می‌کند.

اشکال سوم

برخی این‌گونه بیان کرده‌اند: ما بالوجدان درک می‌کنیم، برخی از الفاظی که برای مفاهیم مرکبه همانند الفاظ شرعیه و مثل نماز وضع شده است؛ اگر یک جزء از این‌ها نباشد باز هم در جامعه این اسم را برای آن مرکب قرار می‌دهند؛ مثلاً انسانی که یک پا نداشته باشد، باز هم به او انسان می‌گویند.

درباره‌ی نماز هم همین‌طور است؛ یعنی نمازی که یک جزء نداشته باشد، باز هم اطلاق الصلاة بر آن می‌شود.

لذا این‌جا اگر به‌ذهنتان تبادر می‌کند که این صلاة برای صلاة صحیح وضع شده است از باب این‌که این آثار، مثل «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»، بر آن بار می‌شود؛ گاهی از اوقات به‌همین صلاة ده جزئی هم «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»، می‌گویند. به صلاة نه جزئی را هم «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»، می‌گویند.

بنابراین چگونه تبادر، دلیل بر این است که لفظ برای صحیح آن وضع شده است.

این‌جا دو پاسخ می‌شود بیان نمود.

اوّلاً: این‌که یحتمل اطلاق، اطلاقِ مجازی و با قرینه باشد.

ثانیاً: بر فرض این‌که قبول کنیم و بگوییم، این اطلاق، اطلاقِ مجازی نیست و حقیقی می‌باشد؛ لکن آثار ذو مراتب است، و دارای آثاری می‌باشد. به‌عنوان‌مثال، معراج بودن نماز برای مؤمن صد مرتبه دارد. از مرتبه اقل آن تا مرتبه سقف آن. این «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»، دارای مراتب شدت و ضعف است؛ یعنی مراتب شدیده و مراتب ضعیفه دارد. لذا این مراتب آثار می‌تواند شامل آن نمازی هم که سوره جزء آن نباشد بشود.

به‌عنوان‌مثال، اگر کسی نماز را با سوره خوانده؛ ولی حضور قلب ندارد، مرتبه‌ی متوسط است؛ و آن‌که حضور قلب دارد مرحله بالاتر است، و آن‌که همه‌ی اعضا و روح و فعلش هم مربوط به خداست، عالی‌ترین مرتبه‌ی معراج را دارد. لذا «مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِنِ»، و امثال این آثار، آثارِ مراتبی است.

حال، لو سلمنا که این اطلاق انجام بشود آن‌جا اطلاق از باب مراتب شدیده و مراتب ضعیفه است؛ لذا ضرری به تبادر نمی‌رساند.

استاد: به‌نظر می‌رسد که تبادر می‌تواند در این‌جا یک دلیل باشد برای این‌که الفاظ شرعیه برای صحیح از آن‌ها وضع شده است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo