< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1401/03/16

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/الصحيح و الأعم /ادله‌ی اعمی‌ها و اشکالات آن

 

در بحث صحیح و اعم تابه‌حال ادله مقدمات و پیش‌نیازهای بحث را بیان کردیم و به اصل موضوع رسیدیم؛ در اصل موضوع به ذکر ادله طرفین (ادله‌ی صحیحی‌ها و اعمی‌ها) وارد شدیم.

ادله‌ی صحیحی‌ها را نقل کرده و به مناقشه و بحث‌وبررسی آن‌ها پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم که ادله‌ی صحیحی‌ها به‌رغم اشکالات موردی که بر آن‌ها وارد بود و نیازمند اصلاح می‌باشد؛ اما قابلیت دلالت بر وضع الفاظ شرعی بر صحیح آن‌را دارند و می‌شود به آن اعتماد کرد.

در این بخش به بیان ادله اعمی‌ها خواهیم پرداخت.

ادله‌ی اعمی‌ها

برخی از اصولیین ازجمله شیخ انصاری برای اعمی‌ها تا 12 دلیل ذکر کرده‌اند؛ ولی آن‌چه که مرحوم آخوند[1] روایت می‌کند و مورد مناقشه نیز قرار می‌دهد پنج دلیل است.

دلیل اول: تبادر

اولین دلیلی که برای اعمی‌ها ذکر شده، تبادر است.

همان‌طور که صحیحی‌ها اولین دلیلشان تبادر بود، اعمی‌ها نیز اولین دلیلشان تبادر است.

به عبارتی، تبادر ازجمله ادله‌ای است که هم صحیحی‌ها و هم اعمی‌ها بدان تمسک کرده‌اند. گفته‌اند که وقتی انسان لفظ «صلاة» را می‌شنود آن‌چه که در مرحله‌ی اول به‌ذهنش تبادر می‌کند صلاة صحیحه است و صلاة فاسده به‌ذهنش تبادر نمی‌کند.

اعمی‌ها استدلال کرده و می‌گویند: آن‌چه که انسان با شنیدن لفظ «صلاة» در مرحله‌ی اول به‌ذهنش تبادر می‌کند، اعم از صلاة صحیح و صلاة فاسد است.

لذا اعمی‌ها برای اثبات قول خود به تبادر استدلال کرده‌اند؛ یعنی این‌که الفاظ عبادات برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است.

این دلیل را به‌جهت این‌که بعینه از سوی صحیحی‌ها نیز مورد استدلال قرار گرفت و ما آنجا نسبت به توضیح دلیل اقدام نمودیم دیگر لازم نخواهد بود که این‌جا نیز به‌طور مفصل به آن بپردازیم.

در آن‌جا بیان شد که ازجمله پیش‌نیازها تصویر قدر جامع است. به‌عنوان‌مثال، چندین نوع نماز داریم؛ و لفظة الصلاة برای همه‌ی این‌ها به‌کاربرده می‌شود و در همه‌ی این‌ها استعمال، استعمالِ حقیقی است. این‌جا واضع و شارع مقدس در هنگام وضع و حین الوضع ابتدا باید قدر جامعی را میان همه این افراد تصور کرده باشد و به تصویر کشانده باشد به‌گونه‌ای که بر همه‌ی آن افراد قابل تطبیق باشد تا آن لفظ را برای قدر جامع وضع کرده باشد.

می‌گوییم: بر مبنای صحیحی‌ها امکان تصویر قدر جامع وجود داشت؛ اما بر مبنای اعمی‌ها تصویر قدر جامع امکان نداشت.

حال سؤال این است که وقتی امکان تصویر قدر جامع وجود ندارد، چگونه می‌خواهید ادعای تبادر کنید؟

پس، اوّلاً: باید قدر جامع داشته‌باشیم و بگوییم که این لفظ برای آن معنا وضع شده تا آن معنایی که به‌ذهن انسان تبادر می‌کند از آن قدر جامع باشد. پس این اشکالی بر اعمی‌ها و این دلیلشان است که نمی‌تواند دلیل درستی باشد.

ثانیاً: مسئله تبادر یک مسئله وجدانی است و بالوجدان آن معنایی که به‌ذهن انسان تداعی می‌شود و تبادر می‌کند همانا معنی صحیح آن خواهد بود نه معنی اعم از صحیح و فاسد؛ یعنی وقتی‌که قدر جامع بر مبنای شما مجهول ماند و نتوانستیم صورت واضح و شفافی را ارائه دهیم نمی‌توان مدعی شد که مجهول به‌ذهن انسان تبادر می‌کند.

از آن لفظة الصلاة که به گوش شما می‌خورد، معنای آن می‌خواهد به‌ذهنتان تبادر کند تا بگوئید که این لفظ برای آن معنا وضع شده است؛ اما آن معنایی که موضوع‌له باشد از اصل برای شما مجهول است و نمی‌توانید آن‌را تصور کنید، آن وقت چگونه مجهول به‌ذهن انسان تبادر می‌کند؛ پس باید معلوم باشد تا به‌ذهن تبادر کند.

یعنی انسان به قدر جامع جهل دارد. آن وقت چگونه مجهول به‌ذهن انسان تبادر می‌کند؟ پس باید معلوم باشد تا به‌ذهن انسان تبادر کند.

البته ممکن است کسی بگوید که این اشکال مرحوم آخوند اشکالِ صحیحی نیست، چراکه جهل مطلق مانع از تبادر است نه جهل به‌تفصیلِ موضوع؛ و حال آن‌که آن‌چه در این‌جا وجود دارد علم به‌اجمال و جهل به‌تفصیل است؟

یعنی اجمالاً می‌دانیم که قدر جامعی وجود دارد؛ ولی این‌که کدام قدر جامع است و چگونه تصویر شده نمی‌دانیم؛ یعنی اصل قدر جامع هست؛ پس علم اجمالی به‌وجود قدر جامع هست و وجود دارد؛ لکن علم تفضیلی نیست. لذا آن‌چه که در این‌جا هست جهل تفصیلی است نه جهل اجمالی؛ و به‌نظر می‌آید که جهل تفصیلی مانع از تبادر نباشد.

این نوع از جهل به تبادر ضرری نمی‌زند؛ ولی جواب کلی همان وجدانی بودن آن است.

اما آیا همین‌که من تفصیل قدر جامع را نمی‌دانم، مانع تبادر است یا این‌که اصلاً جهل دارم که آیا قدر جامعی هست یا نیست. این مانع تبادر است؟ کدام مانع تبادر است؟

به‌نظر می‌آید که اصل وجود قدر جامع را همه، حتی اعمی‌ها که بر مبنای ما نتوانستند ثابت کنند آن‌ها هم می‌گویند که قدر جامع هست و آن‌را قبول دارند؛ اما این‌که این قدر جامع چیست؟ معلوم نیست.

لذا به‌نظر می‌آید که دلیل اول اعمی‌ها دلیل محکمی نیست، بلکه تبادر دلیل برای صحیحی‌هاست.

دلیل دوم: عدم صحت سلب و یا صحت حمل

دلیل دوم صحیحی‌ها هم همین بود و با همان بیانی که برای صحیحی‌ها بیان شد در این‌جا نیز برای اعمی‌ها استدلال شده است.

پاسخ آن همان‌طور که در قبل در استدلال صحیحی‌ها بیان شد این است که صحت حمل صلاة بر اعم از صحیح و فاسد و عدم صحت سلب کلمه‌ی صلاة از صلاة فاسده، دلیل بر حقیقی بودن نیست و ممکن است که مجازی و یا با مسامحه باشد.

یعنی تنزیل الفاقد منزلة الواجد، که قبلاً آن‌را بیان کردیم و گفتیم. این‌که فاقد الجزء است و آن‌را نازل منزله‌ی واجد الجزء فرض کنند و بر آن اطلاق بشود، از باب مسامحه است.

لذا این هم نمی‌تواند برای اعمی‌ها دلیلیت داشته باشد.

دلیل سوم: صحت تقسیم الفاظ عبادات به صحیح و فاسد.

سومین دلیل این است که از قطعیات و مسلمات می‌باشد که الفاظ عبادات مقسمی دارد و تقسیمی که از آن حاصل شده بر مبنای آن مقسم است.

و وجود مقسم عام دلیل بر این است که اصل لفظ صلاة مثلاً برای عام شامل صحیح و فساد می‌باشد که وضع شده است.

یعنی لا شک در این‌که عبادات و مفاهیم به صحیح و فاسد تقسیم می‌شود. این عبادت صحیح است و این عبادت فاسد است. این نماز صحیح است و آن نماز فاسد است. تقسیم دارد و درست است. می‌گوییم این از قطعیات و مسلمات است. حال اگر این‌طور است که تقسیم دارد، وجود التقسيم يستلزم وجود المقسم، حتماً مقسمی باید داشته باشد؛ یعنی شما که می‌گویید: «الصلاة اما صحيحة و اما فاسدة»، حتماً باید مقسم داشته باشد و آن مقسم باید به دو قسم تقسیم بشود. پس باید یک چیزی باشد که هم برای صحیح و هم برای فاسد وضع شده باشد تا بشود آن‌را به فاسد و به صحیح تقسیم کرد.

زیرا نمی‌شود یک امر به خود و غیر خود تقسیم بشود چراکه تقسيم الشيء بنفسه و غيره کار را خراب می‌کند.

شی‌ء باید به دو قسمش تقسیم بشود نه به خودش.

همانند اینکه بگوییم: «الانسان اما انسانٌ او شجرٌ».

این‌که انسان یا انسان است و یا شجر است که نمی‌شود، بلکه انسان یا زید است یا عمرو است، یا ناطق است، یا ضاحک است. این را می‌شود گفت؛ اما نمی‌شود گفت که انسان، انسان است یا غیر انسان است.

درحالی‌که انسان مقسم است و دو فرد باید داشته باشد.

یا بگوییم: «الکلمةُ اما کلمةٌ او اسمٌ و حرفٌ».

نمی‌توانیم این را بگوییم، چراکه به انسان می‌خندند و می‌گویند این تقسیم، تقسیم درستی نیست. کلمه مقسم است نه قِسم. این معنا ندارد.

درحالی‌که «الکلمة اسم و حرف و فعل»؛ کلمه، بر سه قسم است: یا اسم است یا فعل است و یا حرف است.

پس وجود مقسم در الفاظ عبادات دلیل بر اعم بودن است؛ و اصل در استعمال نیز حقیقت است نه مجاز.

مناقشه در استدلال:

نکته مهم این است که آری، مقسم دلیل بر این است که موضوع‌له اعم است؛ ولی این مطلب یک شرط اساسی دارد و آن این‌که این سخن تا زمانی درست است و ما آن‌را قبول داریم که دلیلی بر خلاف آن نباشد؛ ولی وقتی‌که دلیلی مخالفی وجود داشته باشد نمی‌تواند دلیل بر اعم باشد. علاوه‌براین ممکن است که اطلاق مقسم نیز اطلاق حقیقی نباشد، بلکه اطلاق مجازی باشد.

لذا این دلیل قابل‌پذیرش نیست، چراکه این‌جا دلیل مخالف داریم. تبادر و صحت سلب از فاسد و عدم صحت سلب از صحیح در این‌جا دلیل است و با وجود دلیل مخالف نمی‌شود استدلال کرد.

دلیل چهارم: استدلال به روایات

اعمی‌ها به دسته‌ای از روایات بر وضع الفاظ عبادات برای اعم از صحیح و فاسد استدلال کرده‌اند.

همانند این روایت که پیامبر به زن حائض می‌گوید: «دَعِي‌ الصَّلَاةَ أَيَّامَ أَقْرَائِكِ»[2] ؛ می‌فرماید: هنگام حیض، نماز را رها کن.

مقصود از صلاة در این‌جا صلاة فاسده است، چراکه خواندن صلاة صحیحه مقدور مکلف نیست.

یا این روایت که امام باقر× فرمود:

«بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ: عَلَى الصَّلَاةِ، وَالزَّكَاةِ، وَالْحَجِّ، وَالصَّوْمِ، وَالْوَلَايَةِ. قَالَ‌ زُرَارَةُ: فَقُلْتُ:‌ وَأَيُ‌ شَيْ‌ءٍ مِنْ‌ ذَلِكَ‌ أَفْضَلُ؟‌ فَقَالَ×: الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ، لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَالْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ.

قُلْتُ: ثُمَّ الَّذِي‌ يَلِي ذَلِكَ فِي الْفَضْلِ؟ فَقَالَ: الصَّلَاةُ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ| قَالَ: الصَّلَاةُ عَمُودُ دِينِكُمْ. ...

أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَصَامَ نَهَارَهُ وَتَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَحَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَلَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَيَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَلَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ ...»[3] .

امام× فرمود: اسلام بر پنج پايه استوار است: نماز، زكاة، حج، روزه و ولايت.

زراره گويد: به امام× عرض كردم: کدام‌یک از این‌ها برتر است‌؟ حضرت فرمود: ولايت برتر است، زيرا ولايت كليد آن‌هاست و شخص والى دليل و راهنماى آن‌هاست (ائمه^ راهنماى نماز و زكاة و حج و روزه می‌باشند و اين اعمال بدون راهنمایی آن‌ها درست نيست).

عرض كردم: سپس کدام‌یک برترى دارد؟ فرمود: نماز، رسول خدا| فرموده: نماز ستون دين شماست ...

اگر مسلمانى تمام شب‌ها شب‌زنده‌داری کند و تمام روزها روزه‌دارى نماید و تنها به پرداخت وجوه شرعیّه واجب اکتفا نکند، بلکه تمام اموال و سرمایه‌اش را در راه خدا صدقه بدهد، و در تمام طول عمرش هر ساله به حج برود، ولى اهل ولایت نباشد و «ولىُّ الله» را نشناسد تا ولایتش را به گردن نهد، و اعمالش را طبق دستور او انجام دهد، چنین مسلمانى هرگز انتظار ثواب و پاداش الهى را نداشته باشد.

بنابراین روایت، تارک ولایت باید نمازش ناصحیح بوده و باطل باشد؛ و اگر لفظ برای اعم وضع نشده باشد، امکان ندارد که مردم آخذین بِأَرْبَع باشند؛ بنابراین الفاظ برای اعم وضع شده است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo