< فهرست دروس

سید ابوالفضل طباطبائی

خارج اصول

1401/10/11

بسم الله الرحمن الرحيم

 

موضوع: المقدمة/المشتق /اقوال و ادله: ادله قول به اعم (دليل چهارم)

 

در باب مشتق به مبحث اصلی مشتق رسیدیم؛ در این مبحث کلام در این بود که آیا مشتق، حقیقت در متلبس بالمبدأ است یا در اعم از متلبس بالمبدأ و ما انقضی عنه التلبس؟ دو قول اساسی دراین‌باره مطرح بود که یکی قول اخص برای خصوص متلبس و یکی هم برای قول به اعم بود. در مقام استدلال، هر دو گروه به‌ادله‌ای استدلال کرده‌اند که استدلال اخصی‌ها را بیان کردیم. بحث درباره استدلال اعمی‌ها بود که تا بدین‌جا سه دلیل از ادله‌ی آن‌ها را نیز بیان کردیم و در هر سه دلیل آن‌ها مناقشه کردیم.

4– استدلال به آیه‌ی شریفه‌ی {لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}:

چهارمین دلیلی که اعمی‌ها برای اثبات نظریه‌ی خودشان -که مشتق «وُضِعَ للاعم من المتلبس و ما انقضی عنه التلبس» است- به آن استدلال کرده‌اند، استدلال به‌عبارت {لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}؛ در آیه‌ی شریفه‌ی قرآن است. آن‌جاکه می‌فرماید:

{وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}[1] ؛ (به‌خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به‌خوبی از عهده این آزمایش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقام‌اند)».

قائلین به‌قول اعم؛ یعنی وضع المشتق للاعم من المتلبس و ما انقضی، در چهارمین دلیل خود به آیه‌ی شریفه فوق استدلال کرده‌اند.

موضوع در آیه‌ی شریفه، حضرت ابراهیم و امام قرار دادن ایشان است. بحث از نبوت و امامت حضرت ابراهیم× بحث مستقل و جدایی است [که در جای خودش باید بحث بشود]؛ امامت ابراهیم× فوق نبوت است، چون کار نبی ابلاغ وحی است، اما امام× کارش اجرای آن چیزی است که ابلاغ شده است. لذا ابراهیم× هم نبی بود و هم بعد از نبوت، امام شد و به مقام امامت رسید؛ یعنی پیامبری گردید که همانند سایر پیامبران اولوالعزم مأمور شد حکومت تشکیل بدهد و جامعه را زعامت و راهبری کند و احکام الهی را اجرا نماید.

استدلال در این‌جا به ذیل این آیه‌ی شریفه است که می‌فرماید: {لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}؛ عهد من به‌ظالمین نمی‌رسد. عهد خدا همان امامت است. فرمود: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا}؛ تو را امام قرار دادیم؛ {قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي}؛ حضرت ابراهیم× عرضه داشت: این(امام بودن) را می‌شود برای ذریه من هم قرار بدهید؟ [امامت در نسل من بماند.] خداوند در جواب فرمود: {لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}؛ عهد من(امامت من) به‌ظالمین و ستمگران نمی‌رسد.

به‌تعبیری، کیفیت استدلال به این آیه این‌گونه است که آیه مزبور دلالت می‌کند بر این‌که ظالم و ستمگر شایستگی و لیاقت تصدی منصب امامت و ولایت را ندارد.

چراکه امام× در روایتی به آیه‌ی موردبحث استدلال نموده بر این‌که کسی‌که [زمانی] بت‌پرست بوده و بتی را پرستش نموده باشد، لیاقت امامت ندارد.

و ظاهر استدلالش به‌ظاهر آیه شریفه است که ظالم را به‌عنوان مشتق در ما انقضی عنه التلبس استعمال کرده است، چراکه آنان در گذشته بت می‌پرستیدند نه در زمان اطلاق عنوان. پس مشتق باید حقیقت در اعم از متلبس و ما انقضی باشد، چراکه متلبس بالمبدأ امکان تصور ندارد.

در برخی از روایات دارد که بر عدم لیاقت و شایستگی خلفای سه‌گانه برای قیادت و رهبری و جانشینی پیامبر| استدلال به این آیه شده است. از این باب که این‌ها ظالم بودند و ظلمشان هم شرک بوده است؛ یعنی به‌اجماع المسلمین این‌ها (خلفای سه‌گانه) در مدتی از عمرشان شرک در عبادت داشتند و بت می‌پرستیدند؛ و شرک هم به نص قرآن کریم، ظلم است. در این آیه هم خداوند متعال به‌حضرت ابراهیم× فرمود {لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}؛ عهد من (که امامت باشد به‌ظالمین و ستمگران نمی‌رسد. پس خلیفه اول، دوم و سوم شایستگی پذیرش عهد الله را ندارند؛ یعنی شایستگی دریافت مقام امامت و رهبری جامعه را ندارند.

روایاتی که این آیه‌ی شریفه در آن‌ها مورد استدلال واقع‌شده، دو روایت است که به آن‌ها اشاره‌ای می‌کنیم.

روایت اول:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى‌، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَدُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْهُ[2] ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×: «الْأَنْبِيَاءُ وَالْمُرْسَلُونَ عَلى‌ أَرْبَعِ طَبَقَاتٍ: فَنَبِيٌّ مُنَبَّأٌ فِي نَفْسِهِ لَايَعْدُو غَيْرَهَا؛ وَنَبِيٌّ يَرى‌ فِي النَّوْمِ، وَيَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَلَا يُعَايِنُهُ فِي الْيَقَظَةِ، وَلَمْ يُبْعَثْ إِلى‌ أَحَدٍ، وَعَلَيْهِ إِمَامٌ مِثْلُ مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ عَلى‌ لُوطٍ‘؛ وَنَبِيٌّ يَرى‌ فِي مَنَامِهِ، وَيَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَيُعَايِنُ الْمَلَكَ وَقَدْ أُرْسِلَ إِلى طَائِفَةٍ قَلُّوا أَوْ كَثُرُوا كَيُونُسَ- قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ- لِيُونُسَ: {وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ}[3] ؛ قَالَ: يَزِيدُونَ ثَلَاثِينَ أَلْفاً، وَعَلَيْهِ إِمَامٌ؛ وَالَّذِي يَرى‌ فِي نَوْمِهِ، وَيَسْمَعُ الصَّوْتَ، وَيُعَايِنُ فِي الْيَقَظَةِ، وَهُوَ إِمَامٌ مِثْلُ أُولِي الْعَزْمِ، وَقَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ× نَبِيّاً، وَلَيْسَ بِإِمَامٍ حَتّى‌ قَالَ اللَّهُ: {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي}؛ فَقَالَ اللَّهُ: {لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}[4] ؛ مَنْ عَبَدَ صَنَماً أَوْ وَثَناً، لَايَكُونُ إِمَاماً»[5] .

امام صادق× فرمود: پيامبران و رسولان خدا چهار طبقه‌اند:

     پيامبرى كه تنها براى خودش پيغمبر است و به ديگرى سرايت نمی‌کند.

     پيامبرى كه در خواب می‌بیند و صدا[ى هاتف] را می‌شنود، ولى خود او را در بيدارى نمی‌بیند و بر هیچ‌کس مبعوث نيست و خود او امام و پيشوايى دارد ـ چنان‌که ابراهيم بر لوط‘ امام بود ـ.

     پيامبرى كه در خواب مى‌بيند و صدا را می‌شنود و فرشته را می‌بیند و به‌سوی گروهى كم يا زياد مبعوث است، مانند يونس كه خدا درباره او فرموده : «ما او را به‌سوی صد هزار نفر يا بيشتر فرستاديم». مراد از آن «بيشتر» سى هزار است [يعنى یک‌صد و سى هزار نفر] و يونس نيز خود امام و پيشوايى داشت.

     و [سرانجام ]پيامبرى كه در عالم خواب می‌بیند و صدا را می‌شنود و در بيدارى مشاهده می‌کند و امام هم می‌باشد، مانند پيامبران اولوالعزم. ابراهيم× [در ابتدا] فقط پيامبر بود و امام نبود تا آنكه خدا فرمود: «به‌راستى من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)»

خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد!؛ يعنى کسی‌که بت‌پرست باشد، صنمی یا وثنی را پرستيده باشد او نمی‌تواند امام باشد.

روایت دوم:

روایتی است که شیخ طوسی در امالی نقل کرده است؛ روایت این‌گونه دارد:

أَخْبَرَنَا الْحَفَّارُ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي وَإِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدَّبَرِيُّ، قَالا: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي، عَنْ مِينَا مَوْلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ‌ بْنِ عَوْفٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ|: «أَنَا دَعْوَةُ أَبِي إِبْرَاهِيمَ.

فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَكَيْفَ صِرْتَ دَعْوَةَ أَبِيكَ إِبْرَاهِيمَ قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ (عَزَّ وَجَلَّ) إِلَى إِبْرَاهِيمَ {إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا}[6] ؛ فَاسْتَخَفَّ إِبْرَاهِيمُ الْفَرَحَ، فَقَالَ: يَا رَبِّ، وَمِنْ ذُرِّيَّتِي أَئِمَّةً مِثْلِي فَأَوْحَى اللَّهُ (عَزَّ وَجَلَّ) إِلَيْهِ: أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ، إِنِّي لَا أُعْطِيكَ عَهْداً لَا أَفِي لَكَ بِهِ. قَالَ: يَا رَبِّ، مَا الْعَهْدُ الَّذِي لَا تَفِي لِي بِهِ؟ قَالَ: لَا أُعْطِيكَ لِظَالِمٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ.

قَالَ: يَا رَبِّ، وَمَنِ الظَّالِمُ مِنْ وُلْدِي الَّذِي لَا يَنَالُ عَهْدَكَ؟ قَالَ: مَنْ سَجَدَ لِصَنَمٍ مِنْ دُونِي لَا أَجْعَلُهُ إِمَاماً أَبَداً، وَلَا يَصِحُّ أَنْ يَكُونَ إِمَاماً. قَالَ إِبْرَاهِيمُ×: {وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ ‌*‌ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ}[7] .

قَالَ النَّبِيِّ|: فَانْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَإِلَى أَخِي عَلِيٍّ لَمْ يَسْجُدُ أَحَدٌ مِنَّا لِصَنَمٍ قَطُّ، فَاتَّخَذِنيَ اللَّهُ نَبِيّاً، وَعَلِيّاً وَصِيّاً»[8] .

عبدالله بن مسعود از پیامبر| نقل می‌کند [این جمله معروف است] که حضرت فرمود: من خواسته پدرم ابراهيم هستم. ما گفتيم: اى رسول خدا شما چگونه خواسته پدرتان ابراهيم شده‌ايد؟

حضرت فرمودند: خدا به ابراهیم وحی کرد: من تو را براى مردم امام قرار مى‌دهم؛ ابراهيم× [کمی] خوشحال شد و عرض كرد: پروردگارا آيا از فرزندانم نيز امامانى همچون من هستند؟ خداوند به او وحى كرد: اى ابراهيم، من با تو پيمانى نمى‌بندم كه به آن پابند نباشم. او عرض كرد: پروردگارا! آن عهدی که با آن به من وفا نمی‌کنی چیست؟ خداوند فرمود: درباره ستمكار از فرزندانت با تو پيمان نمى‌بندم. او عرض كرد: پروردگارا از فرزندان من كدام ستمكار است كه عهد تو را دریافت نخواهد کرد؟ خداوند فرمود:کسی‌که براى بتى سجده كرده باشد، هرگز به امامت برنمى‌گزينم و سزاوار هم نيست كه او امام برای مردم باشد. ابراهيم× عرض كرد: مرا و فرزندانم را از بندگى بت‌ها دور كن. پروردگارا آنان بسيارى از مردم را گمراه كردند.

[این‌جا] پيامبر| فرمود: و اين خواسته دعا و به من و برادرم على ختم شد كه هیچ‌کدام از ما هرگز به بتى سجده نكرد؛ ازاین‌روی، خداوند مرا پيامبر و على را وصى قرار داد.

کیفیت استدلال اعمی‌ها به این روایت این‌گونه است که می‌گویند: الظالمین مشتق است. کلمه ظالم کلمه مشتق است.

در این‌جا قضیه این‌چنین است:

    1. به‌اجماع مسلمین می‌دانیم که خلفای سه‌گانه در مدتی از عمرشان مشرک بوده‌اند، اگرچه زمانی‌که خلیفه شدند مشرک نبودند. (شرک در عبادت).

    2. قرآن هم می‌فرماید: {إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ}[9] ؛ پس شرک، ظلم است؛ چراکه مشرک قبل از این‌که به دیگران ظلم کند به‌خودش ظلم کرده است؛ یعنی ظالم به نفس است؛ چراکه نفسش را از توحید محروم کرده است.

    3. می‌دانیم که خداوند در قرآن فرمود: {لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}؛ عهد من (که امامت باشد به‌ظالمین نمی‌رسد. خلفا در مدت‌زمانی از عمرشان مشرک بوده‌اند؛ و شرک هم ظلم است؛ پس به فرموده‌ی قرآن کریم عهد امامت (جانشینی پیامبر|) به‌ظالمین نخواهد رسید.

توضیح ذلک:

این‌جا ظالم مشتق است، آقای اعمی می‌گوید: شما با این آیه و مقدماتی که بیان کردیم باید قائل شوید به این‌که «مشتق حقيقةٌ في الاعم من المتلبس و ما انقضی عنه التلبس»؛ است تا استدلال به این آیه درست در بیاید. همچنین تفسیر روایتتان درست در بیاید.

آقای اعمی می‌گوید: اگر امام صادق فرمود: {لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}؛ یعنی امامت به‌ظالمین نمی‌رسد و خلفای سه‌گانه شما هم لیاقت این کار را نداشتند، چون ظالم بودند. این‌ها ما انقضی عنه التلبس است. ظالم در ما انقضی عنه التلبس استعمال شده نه در متلبس بالمبدأ. شما اگر بگویید مشتق حقیقت در متلبس در مبدأ است، به مشکل می‌خورید.

پس استدلال به این آیه، این است که ما قائل شویم به این‌که مشتق حقیقت در اعمی‌هاست. یعنی صغرایش این است که خلفای سه‌گانه در مدتی از زندگی‌شان مشرک بودند. و کبرای قضیه نیز این است که: هر مشرکی ظالم است و ظالم لایق منصب امامت نیست. نتیجه گرفته می‌شود که خلفای سه‌گانه لایق امامت و منصب نبودند. این کیفیت استدلال اعمی‌ها به این آیه‌ی شریفه است.

این درحقیقت برهانی نمودن بیان استدلال اعمی‌ها در استدلال به آیه‌ی شریفه است؛ چراکه بنا بر استدلال آقایان باید مشتق برای اعم وضع شده باشد و در اعم حقیقت باشد تا ظالم (مشرک) بر آنان صدق کند و اگر این‌گونه نباشد، آن‌ها دیگر مشرک نیستند.

اما این استدلال قابل مناقشه است. نه در اصل ماجرای امامت، بلکه در کیفیت استدلال به این آیه برای مشتق که ما باید قائل به اعم بشویم؛ این مطلب قابل رد است. ما مشتق را در خصوص متلبس بالمبدأ حقیقت می‌دانیم و نیز این را قبول داریم که خلفای سه‌گانه لایق منصب امامت نبودند، اما به این آیه نمی‌توان بر این مطلب استدلال نمود. ردی را مرحوم صاحب کفایه بر استدلال دارند و یکی، دو نکته هم ما اضافه می‌کنیم که از سخنان بعضی از اساتید برداشت کردیم و نتیجه واقعی را ان‌شاءالله خواهیم گرفت.


[2] - آخر سند این روایت دو تکه می‌شود: یکی مستقیم به هشام بن سالم می‌رسد، «عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×»؛ و یکی هم قبل از هشام، «عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ×» دارد؛ این تعبیر در سند کافی بدین معناست که این روایت به طریق نقل شده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo