< فهرست دروس

«درس طب در روایات»

استاد تبریزیان

1401/03/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: آناتومی بدن/قلب /جلسه بیست وچهارم، ادامه بحث قلب، قلب مادی و اهمیت آن، قلب معنوی

 

یک روایت مهم در جلسه ی قبل خوانده شد که از صوت ها حذف شده بود و در این جلسه ابتدا این روایت بررسی می شود. این روایت منعکس کننده ی اتفاقاتی است که در قلب و ریه می افتد و ارتباطی که بین این دو وجود دارد در این روایت به وضوح بیان شده است.

این روایت از مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام است:

أصف لك الآن يا مفضل الفؤاد اعلم أن فيه ثقبا موجهة نحو الثقب التي في الرئة تروح عن الفؤاد حتى لو اختلفت تلك الثقب وتزايل بعضها عن بعض لما وصل الروح إلى الفؤاد ولهلك الإنسان[1]

امام می فرماید ای مفضل الان برای شما قلب را وصف می کنم و بیان می کنم که قلب چگونه است و چه کارهایی دارد؟ دو سوراخ وجود دارد که یک سوراخ داخل قلب است که منتهی به رگ های ریه است و یک سوراخ هم در ریه است و آن هم به همین رگ های ریه وصل است، رگی از بطن راست قلب می آید تا ریه و بعد در ریه خون پالایش می شود و اکسیژن و دی اکسید کربن با هم رد و بدل می شود و بعد بر می گردد به دهلیز چپ و از دهلیز چپ هم به بطن چپ و از بطن چپ می رود به رگ آئورت و از آن جا هم به کل بدن می رود.

این رگی که از قلب به ریه می رود، باعث می شود که قلب راحت شود، البته تروح شاید به معنای این است که رَوح را به قلب می رساند و قلب را راحت می کند و این با گرفتن دی اکسید کربن و فضولات و جایگزین کردن اکسیژن که برای بدن لازم است انجام می شود.

اکسیژن در روایات رَوح گفته می شود و تروح یعنی عمل اکسیژن دار کردن خون و رسیدن خونِ اکسیژن دار به قلب است.

سوراخی که در قلب است و همچنین سوراخی که در ریه است، به هم وصل هستند و نباید این ارتباط با مشکل مواجه شود و همیشه باید محفوظ باشد و خون رسانی از ریه به قلب و از قلب به ریه به راحتی انجام شود و به همین جهت اگر اتفاقی افتاد و این ارتباط قطع شد و خونی که از قلب می آید و به ریه نرسد و آن جهتی که مابین سوراخ قلب و سوراخ ریه است به هم بخورد و خون از قلب به ریه نرسد و از ریه هم به قلب نرسد، یا اگر آن سوراخ اشکالی پیدا کند، زیرا گاهی در دریچه اتفاق می افتد و یا در خود رگ مشکل به وجود می آید مثل پارگی، بسته شدن و امثال این ها، این ها اگر از هم گسسته شوند و آن ارتباط نباشد، روح یعنی اکسیژن به قلب نخواهد رسید وموجب هلاک انسان می شود.

پس این روایت به خوبی نشان می دهد که زندگی انسان، زنده ماندن انسان، بستگی به رَوح دارد و اگر این روح به قلب نرسد انسان هلاک می شود و رسیدن روح و رد و بدل کردن روح به وسیله ی سوراخی که قلب و ریه است و با هم ارتباط دارند انجام می شود و اگر روح به قلب نرسد انسان می میرد.

پس این روایت در مورد کاری است که ریه برای قلب انجام می دهد و سبب راحتی و شادی قلب می شود و سبب می شود قلب، کار خود را به نحو احسن انجام دهد و ان رسیدن خون به ماهیچه یا میوکارد قلب است که باعث فعالیت قلب می شود و این باعث می شود اگر به هر نحوی نباشد یا مشکلی در ریه پیدا شود یا درگه ها و اکسیژن به قلب و بدن نخواهد رسید و منجر به مرگ انسان می شود.

قلب مادی

در ادامه یک سری روایات که قبلا خواندیم و روایات دیگر را بررسی می کنیم که حاکی از اهمیت قلب است.

در یک روایتی از پیامبر اکرم (ص) که قبلا خواندیم می فرماید:

إن في الجسد مضغة إذا صلحت صلح الجسد كله وإذا فسدت فسد الجسد كله ألا وهي القلب[2]

یک تکه گوشتی در بدن انسان است که این تکه گوشت یعنی قلب ، اگر سالم و طیب باشد کل بدن صالح و سالم و طیب است و اگر طیب نبود و فاسد بود، کل بدن فاسد می شود.

کل مطلبی که از این روایت می شود به دست آورد، بالاخره شاید این مطلب از این روایت بدست آید که یک ملازمه ای، یک تلازمی مابین سلامتی قلب و سلامتی کل بدن است. آیا چنین چیزی پذیرفته است؟ آیا این مورد قبول است اگر قلب سالم باشد، کل بدن سالم است؟

در اصطلاح امروزی می گویند ضربان قلب، آهنگ سلامتی است، یعنی سلامتی قلب باعث می شود که بدن سالم شود. آیا این درست است؟ چنین ارتباطی وجود دارد؟ چنین ملازمه ای وجود دارد؟ امکان ندارد قلب بیمار باشد ولی اعضای بدن سالم باشد؟ شاید این مسئله در ذهن خطور کند که قبل می تواند بیمار باشد ولی بدن سالم باشد، مثلا کبد نرمال است، ریه سالم است، معده خوب کار می کند و روده و طحال مشکلی نداشته باشد، آیا این امکانش نیست؟ یعنی باید چنین ملازمه ای را قبول کنیم که اگر قلب مشکل داشته باشد، کل بدن مشکل دارد؟

البته در آن مراحل حادش باید بپذیریم که قلب اگر درد کند، اگر بسترگاههایش بسته شوند و اگر دریچه هایش مشکل پیدا کند، اگر قضیه شدید باشد، یقینا کل بدن آزرده خواهد بود. قلب اگر رگش بسته شود، نفس قطع می شود و انسان نمی تواند زیاده راه برود، نمی تواند زیاد فعالیت کند و نمی تواند از پله ها بالا برود و مجبور است بنشیند و می توانیم بگوییم شاید در مراحل حادش می توانیم بگوییم قلب اگر مشکل پیدا کند، بدن هم مشکل پیدا می کند، ولی خیلی دیده شده است که افرادی که مشکل قلبی دارند منتها بدنشان سالم است و مشکلی ندارند و کبد و ریه و طحال و معده و دستگاه گوارش خوب کار می کند.

این مسئله در همین حد قابل تصور است منتها ممکن است این بحث ما را به یک فضای دیگری ببرد، فساد و سلامتی مربوط به قلبی که می شناسیم این قلب تپنده، این عضو، این تکه گوشت شاید مراد این قلب نیست بلکه مراد قلب معنوی است و اگر آن فاسد شود، اگر آن قلب معنوی مثلا طمع بر آن غالب شود، اگر دوس داشتن دنیا بر او غالب شود و اگر یکی از بیماری های معنوی داشته باشد همان طور که در قرآن می خوانیم:

﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ...﴾ [3]

در قلب هایشان بیماری است، این جاست که بدن انسان همه اش فاسد می شود. انسانی که قلبش قساوت دارد خب به تبع آن بدن هم قساوت را نشان می دهد، قلبی که بخل می ورزد ، به تبع آن بدن و دست، حالت دهندگی نداشته باشد، ممکن است روی کل بدن تاثیر بگذارد. کسی که ترسو است، قلبی که ترسو است باعث می شود که کل بدن ترسو باشد و درمقابل دشمن بترسد. احتمالش هست و باید این مسئله را بررسی کنیم که مراد، کدام قلب است که ملازمه دارد سلامتی او با سلامتی بدن و فراغی آن با فراغی بدن. یک بحث عمیق و دقیق است که ما ان شاء الله وارد خواهیم شد و امیدواریم نتیجه ی معقول و مطلوب بگیریم و این مشکل و معما حل شود.

یک روایتی داریم درباره ی محرک قلب است، بالاخره قلب فعالیت می کند، تپش دارد، پمپاژ خون دارد، این فعالیتی که ما برای قلب تپنده می شناسیم، حالا این روایت بیان می کند که این ها با چه کار می کنند و انسان تا چه زمان زنده است و چه چیزی باعث زندگی و حیات است

روایت از مفضل بن عمر است که می فرماید:

ثم إن المعدة والكبد والفؤاد إنما تفعل أفعالها بالحرارة الغريزية التي جعلها الله محتبسة في الجوف[4]

سپس معده و کبد و قلب انسان کارهایشان را با گرمی غریزی که درون بدن انسان است انجام می دهند و خداوند این گرمی غریزی را محبوس در درون انسان قرار داده است. سپس آن که باعث می شود قلب حرکت کند و بتپد، پمپاژ کند و آن که باعث شده کبد کار کند و غذا را تبدیل به خون کند و آن که باعث می شود معده بچرخد و غذا را آسیاب کند و هضم کند، آن گرمی درون است. پس در حقیقت می شود گفت آن که باعث زندگی است، گرمی درون است و ما هم به این ها اعتقاد داریم و معتقدیم گرمی مال زندگی است و زندگی گرم است و زنده بودن ناشی از گرما است و نشانه ی آن گرما است. اگر به بدن یک انسانی دست بزنیم و گرم باشد، این نشانه ی زنده بودن است و اگر دست بزنیم و بدن سرد باشد، این نشانه ی مرگ است و اعتقاد ما این است که نزدیک ترین خلط به حیات و زندگی، خون است که از همه گرم تر است و چون مَسکن گرمی است و مرحله ی بعد می شود صفرا و بعد هم بدن سرد که می شود سودا و بعد سردتر می شود و می شود بلغم و منجمد و سرد می شود و منتهی به مرگ می شود.

زندگی از گرمی است و گرمی نشانه ی زندگی است، انسانی که متولد می شود بدن خیلی گرمی دارد و این گرمی باعث شادابی و محکم بودن قلب و حرکت قلب و کبد و معده و بقیه اعضای بدن می شود. این گرمی غریزی و این گرمی که خدا در بدن انسان قرار داده و منشاء آن نَفْس انسانی است، این گرمی، خودش باعث زندگی و طراوت و شادابی است و انسان هرچه گرم تر باشد می تواند فعال تر و قوی تر باشد و هرچه به مرور زمان این گرمی را از دست بدهد و بدن رو به سردی برود، انسان روز به روز ضعیف و ضعیف تر می شود تا این که به جایی برسد که منجر به مرگ است. پس گرمی های غریزی مهم است و مربوط به زندگی و زنده بودن می شود و زندگی و زنده بودن یعنی گرمای غریزی، والا انسان مرده با انسان زنده هیچ تفاوتی ندارد، این قلب دارد، آن هم قلب دارد، این معده دارد، آن هم معده دارد، این کبد دارد، آن هم کبد دارد و این مغز دارد، آن هم مغز دارد و این خون دارد و آن هم خون دارد، هیچ تفاوتی ندارد و تنها تفاوتشان همین گرمی غریزی است، گرمی غریزی که خداوند در وجود موجودات زنده قرارداده این باعث می شود، قلب کار کند، کبد کار کند، معده و اعضای بدن کار کند. ولی به مرور زمان انسان گرمی غریزی را از دست می دهد و روزی می آید که بدن کلا سرد شود و منجر به مرگ شود. آیا می شود در این گرمای غریزی دخل و تصرف کرد؟ البته که می شود. یک کارهایی هست که بدن را سرد می کند مثل زیاد همبستر شدن.

قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ أَرَادَ اَلْبَقَاءَ وَ لاَ بَقَاءَ فَلْيُبَاكِرِ اَلْغَدَاءَ وَ لْيُجَوِّدِ اَلْحِذَاءَ وَ لْيُخَفِّفِ اَلرِّدَاءَ وَ لْيُقِلَّ مُجَامَعَةَ اَلنِّسَاءِ [5]

در این روایت می خوانیم که کسی که می خواهد زنده بماند کمتر با خانم ها همبستر شود و البته عوامل دیگری هم هست مثل دین و قرض و هم و غم را کنار بگذارد و برطرف کند چون هم و غم باعث سردی می شود به همین جهت انسانی که هم و غم دارد نگران است، پژمرده است و گوشه نشین است و بدن سردی دارد. این همراه حالا می تواند همراه زندگی مثل خانم یا همراه مثل دوست باشد و اگر خوب انتخاب کند چون باعث گرمی زندگی و بدن انسان می شود و باقی ماندن این گرمی، زنده ماندن انسان است. اگر دوست بد باشد یا خانم بد باشد در این صورت سبب می شود انسان افسرده شود و آن گرمی زندگانی یا غریزی را از دست بدهد. بالاخره این کارها سبب می شود که این گرمی یک جوری از بدن خارج شود و به جای دیگری برود.

روایت بعدی می فرماید:

لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا اَلْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ وَ ذَلِكَ اَلْقَلْبُ وَ ذَلِكَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ اَلْحِكْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا فَإِنْ سَنَحَ لَهُ اَلرَّجَاءُ أَذَلَّهُ اَلطَّمَعُ وَ إِنْ هَاجَ بِهِ اَلطَّمَعُ أَهْلَكَهُ اَلْحِرْصُ وَ إِنْ مَلَكَهُ اَلْيَأْسُ قَتَلَهُ اَلْأَسَفُ وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ اَلْغَضَبُ اِشْتَدَّ بِهِ اَلْغَيْظُ وَ إِنْ أَسْعَدَهُ اَلرِّضَى نَسِيَ اَلتَّحَفُّظَ [6]

رباط های درونی انسان، غشاهای درونی انسان و نگه دارنده ها و حمال ها یک چیزی به این ها آویزان است و یک تکه گوشت است که قلب است و این عجیب ترین عضو بدن است و واقعا باعث شگفتی و تعجب است. قلب یکی این که متقلب است و در حال انقلاب است و هر ساعت در یک حالی است و علاوه بر این هم تمام فعالیت های انسان، هیجاناتش، دانش و علمش و دوست داشتن و نداشتن و میل و امیالش و علاوه بر این نگاهش و بصیرتش و شنیدنش و کل اعضای حسی مثل چشیدن و بوییدن و لمس کردن و.. همه این ها قلب مربوط است و در قلب صورت می گیرد.

علم هم در قلب مخزون می شود، شجاعت و قدرت هم در قلب است. شجاعت و قدرت هم در قلب است و ترس و زبونی هم در قلب است و واقعا قلب اعجوبه ای است که چیزهای متناقض و متضاد را در خود جای می دهد علاوه بر این هم کارهایش معلوم نیست، گاهی تقلب دارد، گاهی اقبال دارد، گاهی ادبار دارد و گاهی خوش است و گاهی ناخوش است و واقعا عجیب ترین عضو بدن انسان، قلب است.

حکمت در قلب است و در قلب کاشته می شود. متضادها در قلب است یکی حکمت است و یکی جهل، معرفت و نادانی، هردو این ها می تواند در قلب باشد و ممکن است یکی دیگری را به دنبال خودش بکشد.

اگر قلب امیدوار شد (امیدواری هم در قلب است) و احساس بی نیازی کرد، در این صورت طمع می کند و وقتی بی نیاز و امیدوار و شاداب شود زیاده خواهی در او متولد می شود و رشد می کند و به حدی طمع کار می شود که او را خوار می کند.

اگر حالت رضایت پیدا کند و راضی باشد و از حالی که دارد خوش و راضی باشد، بی پروا می شود. اگر انسان به مقاماتی برسد و یا به توانایی هایی برسد و از خودش خوشش بیاید و راضی باشد، این منجر به عدم تحفظ می شود و یک کمی حالت لاابالی پیدا می کند و شروع می کند به ریسک کردن و زیاده خواهی و یادش می رود که تحفظ کند و قلبش را کنترل کند.

روایت دیگری از حضرت امیر علیه السلام است که حالت قلب را در مرور زمان نشان می دهد. در وصیت حضرت امیر علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است:

وإنما قلب الحدث كالارض الخالية ما القي فيها من شئ إلا قبلته ، فبادر بالادب قبل أن يقسو قلبك ويشتغل لبك[7]

قلب کودک، قلب جوان مانند یک سرزمین حاصل خیز و خالی است و همه چیز می شود در آن کاشت، می توانند در این سرزمین گل بکارند، می توانند گندم بکارند یا می توانند در این سرزمین خار بکارند، پس حالت پذیرش دارد یعنی کاشته نشده است و هر چیزی را می توانند در آن بکارند و هر بذری و هرکاشتی و هرگیاهی را می پذیرد.

من هم مبادرت کردم، عجله کردم، شتاب کردم تا به شما آداب بیاموزم ، ادب بیاموزم، اگر بزرگ شدید قساوت قلب پیدا می کنید و دیگر آن حالت پذیرش را از دست می دهید قلب مثل شوره زار و زمین سفت می شود و هرگیاهی را قبول نمی کند، قلب که قساوت پیدا کرد، انسان که بزرگ شد و مسئولیت هایی پیدا کرد دیگر ذهنش مشغول است و همیشه به فکر است و به مقاصدش و غرض هایش و هدف هایش مشغول می شود و دیگر آن حالت پذیرش را ندارد.

در روایت دیگر از امام صادق علیه السلام می فرماید:

ليس العلم بالتعلّم ، إنّما هو نورٌ يقع في قلب من يريد الله تبارك وتعالى أن يهديه ، فإن أردت العلم فاطلب أوّلاً في نفسك حقيقة العبوديّة ، واطلب العلم باستعماله ، واستفهم الله يفهمك[8]

علم به وسیله ی یاد گرفتن نمی آید و اشتباهی است میان مردم که انسان با درس خواندن و تلاش و یادگیری علم نافع را به دست می آورد. علم و دانش واقعی، دانش مفید و حقیقی به وسیله یاد گرفتن به دست نمی آید. علم نوری است که در قلب انسان می افتد و قلب در قلب هرکسی نیست. در قلب کسی است که خدا بخواهد و کسی که خداوند بخواهد او را هدایت کند.

هرگاه خواستی عالم باشی، آگاه باشی و دانا باشی و واقعیت امر را بفهمی این جاست که انسان باید دنبال حقیقت عبودیت است و دنبال این مسئله برود و آن حقیقت عبودیت را و حقیقت بندگی را و حقیقت بردگی را و حقیقت تسلیم را و دنبال این چیزها برود و خودش را آماده کند و در حال تسلیم در برابر خدا باشد. راه به دست آوردن علم، عمل کردن به آن است و به خواندن، نوشتن و مطالعه کردن نیست و علم با عمل کردن به دست می آید.

روایتی داریم ازحضرت رسول (ص) که می فرماید:

من عمل بما علم ورثه الله علم مالم يعلم[9]

هرگاه انسان به آن چیزی که می داند عمل کند خدا علم آن چیزی که نمی داند را به او می دهد و به او ارث می دهد، پس علم را با استعمالش طلب کن و علم را پیدا کردی به آن عمل کن و آن را که نمی دانی ان شاء الله علمش را به دست خواهی آورد و علمت زیاد می شود و با استفاده از علم روح انسان بزرگ می شود.

در ادامه روایت ۸ که می فرماید از خدا طلب فهم کن و بگو خدایا من بلد نیستم و من حقیقت امر را نمی فهمم و حقیقت این دنیا را و چیزی که در این دنیا از ما خواسته شده را بلد نیستم، خدایا از خودت طلب می کنم و از خودت می خواهم که من را آگاه کنی و در قلبم نور بیندازی که حقیقت را ببینم و دنبال حقیقت باشم.

قلب معنوی

در ادامه ما می خواهیم رفته رفته از قلب عضو و قلب تپنده به آن قلب معنوی و قلب درونی برسیم و منتقل شویم.

در روایتی داریم که می فرماید:

علم رسول الله صلى ‌الله‌ عليه ‌وآله صدر إلى قلب علي عليه‌السلام[10]

علم و دانشی که پیامبر(ص) داشت از قلب پیامبر(ص) به قلب حضرت امیر(ع) منتقل شده است. پس قلب جای دانش و علم است و قلبی که جایگاه علم دانش است آیا همین عضو، همین تکه گوشت و همان قلب تپنده است یا چیز دیگری است که شاید ذهن ها را به جای دیگری غیر از این قلب تپنده ببرد؟ در این قلب تپنده علم محفوظ باشد تصورش قدری سخت است.

مثلا فرض کنیم چون مغز پیچیدگی هایی دارد ویک سلول های نگه دارنده دارد و یک نورون هایی دارد و یک الکتریسته ای دارد، می تواند اطلاعات را طبقه بندی کند و نگه دارد و حفظ کند. آیا قلب هم این طور حالتی دارد؟ قلب چون فاقد پیچیدگی است، آن پیچ و خم های مغز را ندارد، می شود سلول های قلب نگه دارنده باشد و انبار علم باشد؟ ما دنبال این سوال و جواب این سوال هستیم.

خداوند در سوره ی بقره می فرماید:

﴿قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ ...﴾ [11]

بگو هر آن کس که با حضرت جبرئیل دشمن باشد، این جبرئیل است که قرآن را به اذن خداوند تبارک و تعالی بر قلبت نازل کرد و جبرئیل واسطه در خیر و نور و معرفت است و اوست که قرآن و علم و دانش را در قلب شما قرار داده است پس دشمنی با جبرئیل معنا ندارد.

در روایت دیگر داریم:

فأوصل الله تعالى علم ذلك إلى قلب محمد (ص) [12]

خداوند تبارک و تعالی آن علم را، مثلا علم به اسماء، علم به معنویات و قرآن و چیزهای دیگر را به قلب حضرت محمد(ص) رسانده است.

در روایت دیگر از پیامبر اکرم (ص) داریم:

العلم علمان علم في القلب فذلك العلم النافع ، وعلم في اللسان فذلك حجة على العباد [13]

علم دوتا است یکی علم زبان که با زبان این اطلاعات را بازگو می کند و گفته می شود زبان این علم روی زبان است و از این زبان به آن زبان منتقل می شود. این علم حجت است برای انسان و دیگر عذر و بهانه ای ندارد و دلیل و مناطقی بیان ندارد و این تذکری و حجتی است برای انسان. روز قیامت کسی یک چیزی به شما می گوید و به شما خبر می رود و یک برهانی، دلیلی با زبانش اقامه می کند، این می شود حجت و برای شما حجت می شود.

یک علمی هم در قلب هست، علم مفید، علم مؤثر، علم راهنما که انسان را راهنمایی و آگاه می کند، این علمی است که در قلب است.

در یک روایت دیگراز امام صادق علیه السلام داریم:

فاعلم رحمك الله أن المعرفة من صنع الله عزوجل في القلب مخلوقة [14]

بدان خداوند تو را رحمت کند، معرفت و شناخت از ساخت خداوند است و خدا آن را درست کرده است و آن را در قلب قرار می دهد و در قلب ایجاد می کند و می سازد و معرفت و شناخت خلق شده را خداوند تبارک و تعالی برای هدایت شما در قلب شما قرارداده است تا انسان هدایت شود.

﴿... وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ ...﴾ [15]

هرکس به خدا ایمان بیاورد، خداوند قلب او را به سوی حق، حقیقت، واقع و علم نافع هدایت می کند.

آیا این قلب تپنده را هدایت می کند؟ یعنی چه چیزی را هدایت می کند؟ یعنی تپش آن را هدایت می کند؟ یا نه، منظور از قلب چیز دیگری ورای این قلب تپنده و این تکه گوشت است؟

آمدیم سراغ نیت، نیت هم در قلب است.

النِّيَّةُ تَبْدُو مِنَ اَلْقَلْبِ عَلَى قَدْرِ صَفَاءِ اَلْمَعْرِفَةِ [16]

نیت انسان از قلب شروع می شود و در قلب ظاهر می شود. انسان هر کاری را با یک نیتی و هدفی انجام می دهد و این نیت و هدف در قلب انسان محقق می شود. این نیت انسان چه مقدارش خالص است؟ چقدر خلوص دارد؟ چقدر حقیقت دارد؟ این بستگی دارد به صفای معرفت انسان و به این که معرفت بی شائبه ای داشته باشد.

روایتی از رسول اکرم (ص) داریم که می فرماید:

اَلْغِنَى فِي اَلْقَلْبِ وَ اَلْفَقْرُ فِي اَلْقَلْبِ [17]

بی نیازی در قلب است و نه در بدن، انسان که قلبش بی نیاز باشد، قلبش سیر باشد، بقیه ی اعضا و جوارح هم سیر خواهند بود و فقر و نیاز انسان باید از بین برود، قلبی که احساس فقر می کند و همواره ترس و دلهره دارد و فقر و نیاز دارد، به دنبال آن انسان هم حالت فقر و نیاز خواهد داشت، ولی اگر انسان قلبش سیر باشد، هرچند که چیزی نداشته باشد، این انسان سیر و غنی است و بی نیازی دارد. پاکی و خلوص انسان در قلبش است.

خلق الله القلب طاهرا صافيا وجعل غذاه الذكر والفكر والهيبة والتعظيم [18]

خداوند قلب انسان را پاک و صاف و بدون هیچ شائبه ای و مشکلی خلق فرموده است. حالا وارد فضاهای بالاتر می شویم، خداوند تبارک و تعالی قلب را صاف قرار داد، قلب را طاهر قرار داد، قلب را سفید قرار داد و قلب انسان را به خدا می رساند و متوجه خدا می کند. گاهی این قلب قصور پیدا می کند و نیازمند غذایی است که او را تقویت کند و این مسائل را تشدید کند. غذای قلب چیست؟

غذای قلب، ذکر و یاد خدا و فکر کردن است و همه این ها در قلب است و حالا می آییم سراغ هیبت و تعظیم که این ها هم در قلب است.

در یک روایتی داریم:

يا رب ما ميراث الجوع؟ قال : الحكمة ، وحفظ القلب [19]

رسول اکرم (ص) از خداوند می پرسد گرسنگی برای انسان چه می گذارد؟ می فرماید: میراث گرسنگی، ثمره و فایده ی گرسنگی، حکمت است، انسان حکیم می شود و قلب را محفوظ می کند و از چیزهای مضر محافظت می کند.

هوش و ذکاوت هم در قلب است، به همین جهت به خانم باردار می فرماید کندر بخورد که اگر خدا به او پسر عنایت کرد، پسرش ذکی القلب شود و قلب باهوش دارد.

حضور هم در قلب است. در روایتی داریم :

ما أدب الصلاة؟ قال : حضور القلب [20]

آداب نماز چیست؟ امام فرمود: حضور قلب. باید حضور قلب داشت و باید بدانی که چه می گویی و با چه کسی حرف می زنی و در مقابل چه کسی ایستادی و چه حالتی باید داشته باشی. ادب و اخلاق نماز این است که حضور قلب داشته باشی. بحث اطمینان هم در قلب است.

﴿وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی ...﴾ [21]

حضرت ابراهیم علیه السلام از خدا می خواهد و می فرماید به من نشان بده که چگونه مرده ها را زنده می کنی؟ این سوال همیشه و همواره بوده است. این داستان خاصی دارد که خداوند ابراهیم را به آسمان ها برد و حالتی پیدا کرد که روی زمین اشراف داشته باشد و دید یک حیوانی یا انسانی مرده است در کنار دریا در ساحل که یک قسمت بدن آن در آب و یک قسمت در خشکی است، بعد می دید که حیوانات دریایی می آیند و از این جسد می خورند و بعد از آن دید که حیوانات خشکی می آیند و از آن قسمتی که بیرون آب است می خورند و مرده ی انسان یا حیوان نصفش در شکم آبزیان و نصفش هم در شکم درندگان زمین است. تعجب کرد و گفت خدایا این را چگونه می خواهی دوباره زنده کنی؟ این اعضایش یک قسمتی رفته در شکم ماهی و یک قسمتی هم در شکم درندگان است. این جاست که خداوند به حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: آیا هنوز ایمان نیاوردی و به کار خدا اعتقاد پیدا نکردی و به توانایی و قدرت خدا اعتقاد نداری؟ ابراهیم علیه السلام فرمود: من اعتقاد دارم برای این که قلبم مطمئن شود و آرام گیرد می خواهم به من نشان دهی که چگونه مرده ها را زنده می کنی.

﴿... وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ ...﴾ [22]

کسی که او را شاهد قرار دادند و بعد شهادت را کتمان کرد این قلب گناهکاری دارد.

﴿... وَلَو كُنتَ فَظًّا غَليظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِكَ ...﴾ [23]

اگر انسان درشتی بودی و قساوت قلب داری و قلب سخت و سنگی داری همه از اطراف شما متفرق می شوند.

در آیه ی دیگری می فرماید:

﴿... وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ و َقَلْبِهِ ...﴾ [24]

بدانید که خداوند مابین انسان و قلبش حائل قرار می دهد که نتواند فکر کند و درک کند و بفهمد.

﴿... وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا﴾ [25]

اطاعت نکن از کسی که ما قلب او را در غفلت قرار دادیم و از یاد خدا غافل باشد، این قلب دنبال هوا و هوس راه افتاده است.

﴿... فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ ...﴾ [26]

اگر چیزی خواستید از پشت پرده ای، حجابی بخواهید تا آن که قلبش بیماری دارد، طمع نکند.

راجع به حضرت ابراهیم علیه السلام می فرماید:

﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾ [27]

ابراهیم به سمت خدا آمد با یک قلب سالم و پاک، با یک قلب منیب یعنی قلبی که زود برمی گردد.

﴿كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ﴾ [28]

خداوند روی بعضی قلب ها مهر می گذارد. این مهر را روی قلب تپنده یا قلب معنوی چاپ می کند؟

خداوند مهر می زند، چاپ می کند روی قلب هر فرد متکبر و جبار و معاند که این برنگردد و مؤمن نشود.

﴿فَإِن يَشَأِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ﴾ [29]

اگر خدا بخواهد روی قلبت مهر می زند که حقیقت را نبینی و علوم را دریافت نکنی و نور در قلب نباشد.

﴿وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً﴾ [30]

و خداوند مهر زده است روی گوشش تا نشنود و فکر نکند و روی بینایی اش هم یک پرده و یک تاری قرار داده است.

قساوت هم در قلب است.

﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ ...﴾ [31]

سپس قلب های شما قساوت پیدا کرده است.

﴿وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ ...﴾ [32]

این مشرکان و کافران می گویند که قلب های ما یک پوششی و پرده ای دارد که مانع می شود حقایق را ببینند و درک کنند.

﴿... وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ...﴾ [33]

وقتی سامری برای بنی اسرائیل گوساله ای درست کرد آن ها هم بر آن سجده کردند این مهم نیست ولی یک تعلق خاصی به این گوساله پیدا کردند، این یک جور بت پرستی است که قلب تعلق بگیرد به چیزی که مخلوق خداست.

این مذاهب، این ملت ها بیش ترین مشکلشان این است که به یک فرد غیرمؤمن و یک فرد منافق باشد تعلق پیدا می کنند و دوستش دارند و هیچ حقیقتی در اطرافش نمی بینند، نه خدا او را نصب کرده است و نه خدا او را معرفی کرده است و نه جایگاه واقعی دارند ولی این ها دوست دارند، این یک جور بت پرستی است.

به همین جهت بعضی عرب ها به ایرانی ها مجوس می گفتند ولی غافل از این که خودشان بت پرست هستند، چون طاغوت را می پرستند. به فارس ها مجوس می گویند چون آتش پرست بودن و عرب های مدعی هم پدرانشان بت پرست بودند و بت و سنگ ها را می پرستیدند. می شود به آن ها گفت بت پرست؟ واقعا بت پرستی در ذاتشان است به همین جهت وقتی بت های اطراف کعبه را شکستند و از بین بردند، بت های دیگری، یا اشخاصی پیدا کردند و آن ها را بت قرار دادند و تعلق و علاقه ای به این بت ها پیدا کردند.

بنی اسرائیل گوساله داشتند و بعضی مسلمانان طاغوت را دوست دارند و می پرستند و به خاطر کفری که در قلب دارند و به خاطر ایمان نداشتن شان است یعنی ایمانشان دغدغه زبان است.

﴿... وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ ...﴾ [34]

خداوند شما را مؤاخذه می کند به آن چه قلب هایتان انجام دادند و به دست آوردند. چه چیزی به دست آوردند؟

﴿وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً ...﴾ [35]

خداوند در قرآن می فرماید روی قلب های این ها یک پوششی قرار دادیم.

﴿... لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا ...﴾ [36]

قلب دارند ولی چیزی نمی فهمند، نوری نمی بینند، حقیقتی را نمی بینند، چیزهای ظلمانی و تاریک نگاه می کنند و می بینند، این ها چشم دارند ولی بصیرت ندارند، قلب است که می بیند.

﴿... فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ﴾[37]

چشم ها کور نمی شوند.

ترس هم در قلب است. خدا در قرآن می فرماید:

﴿... وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ...﴾ [38]

قلب هایشان لغزید و ترسید.

﴿... يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ...﴾ [39]

قلب های بعضی ها انحراف پیدا می کند، یک عده ای منحرف می شوند.

﴿... جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللهِ ...﴾ [40]

بعضی ها هم قلب هایشان، هم پوستشان نرم می شود و خدا را ذکر می گویند یعنی این مسئله را می پذیرند و این میل را به این مسئله پیدا می کنند

﴿... عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[41]

این مسئله آرام آرام ما را به سمت یک فضای دیگری هدایت می کند، به سمت قلب دیگری یعنی قلب تپنده نه ، شاید قلب معنوی، ما می خواهیم این مسئله را حلاجی کنیم که آیا انسان دو قلب دارد یا یک قلب؟ این خودش محل بحث است و اگر ما موفق شدیم و حقیقت را در این زمینه فهمیدیم و درک کردیم، یک فتح بزرگی است که ما می توانیم قلب را با این کردارها و این صفات و با این افعال اصلاح کنیم و درمان کنیم و یا مثلا با چیزهایی که روی قلب تپنده اثر می کند بتوانیم اخلاق انسانی را درست کنیم و چه حالاتی پیدا می کند البته اگر چنین اعتقادی پیدا کردیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo