< فهرست دروس

«درس طب در روایات»

استاد تبریزیان

1401/04/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: آناتومی بدن/قلب /جلسه بیست و ششم، ادامه ی بحث قلب، قلب، وظیفه ی قلب، رابطه ی قلب وعقل، نتیجه گیری، عروق

 

قلب

هم چنان صحبت راجع به قلب است، به دست آوردن نتیجه ی بحث قدری نیاز به تأمل و نیاز به اعمال نظر دارد، بلکه خودش قضاوت کند.

افعالی که به قلب نسبت داده می شود خیلی با هم متفاوت است گاهی در فضای معنوی می رود و چیزهایی که خیلی ملموس نیست و گاهی در فضای مادی، خوراک، عطر و چیزهای دیگر می رود.

درباره ی قلب و مادیات در جلسه ی قبل کامل صحبت کردیم و روایات را در حد امکان نقل کردیم. حالا فقط به این تفاوت اشاره می کنیم تا بدانید که چقدر این کار و وفق دادن این روایات و اطلاعات سخت است و نیاز به تحقیق و تفکر دارد و آن هم تفکر همگانی و جمعی است و ان شاء الله کسانی که تحقیق و کاوش می کنند به نتایج خوبی برسند.

گفتیم که افعالی که به قلب نسبت داده می شود مانند ایمان، اعتقاد، باور، علم، آرامش و امثال این ها در فضای معنوی می رود و باز از این طرف خیلی از روایات، شاید روایات بیش تر در فضای مادیات می رود. حال به چند مثال اشاره می کنیم سپس می رویم سراغ جمع بندی.

بنده شخصا معتقدم چیزی به نام مجرد وجود ندارد و مجرد یکی است و آن هم خداوند است. باقی، همه ماده هستند و مادیات هستند. البته بعضی ها نیمه مادی و نیمه مجرد هستند، آن هم موارد و مصادیق کمی هستند ولی بیش تر مخلوقات و موجودات همه مادی هستند، هرچند این مسئله تا حدودی مخفی است. این موارد هرچند از حس، دیدن، شنیدن، لمس کردن به دور است و مادی بودنشان مخفی است، پذیرش آن کمی سخت است و نیاز به تأمل دارد.

از جمله چیزهایی که به حَسَب ظاهر از مادیات به دور است و بیش تر به مجردات شبیه است، مانند روح انسانی، نَفْس و قلب.

البته اعتقاد بنده این است که تمام این ها مادی هستند. روح، ماده است منتها شفاف است و قابل رؤیت نیست، مثل هوا که ماده است و ولی قابل رؤیت نیست، این ها شفاف هستند. روح هم شفاف است و قابل رؤیت و قابل لمس نیست ولی هوا قابل لمس کردن است.

هم چنین نَفْس انسانی قابل رؤیت و قابل لمس نیست ولی درعین حال بنده معتقدم که این ها مادیات هستند و محکوم به قانون های فیزیکی هستند، هرچند تا به حال فیزیک به آن نرسیده و در مرز حسیات توقف کرده ولی یک اشتباه است و همه ی این ها مانند روح و نفس و قلب معنوی هستند و مادیات هستند. منتها محسوس نیستند و شفاف هستند، ولی ما نیاز به کامل کردن قوانین فیزیک یا تعمیم قوانین فیزیک اگر درست باشد، هستیم به چیزهای محسوس مانند روح، نفس، قلب، قلب معنوی ، قلب مثالی است.

از جمله ادله دال براین است که قلب از مادیات به دور است و بیش تر به مجردات شباهت دارد. البته ما آیات و روایات زیادی قبلا خواندیم، حال برای یادآوری و حضور ذهن به چند نمونه اشاره می کنیم.

خداوند در قرآن می فرماید:

﴿...كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ...﴾ [1]

ما می خواهیم قلبت را تثبیت (ثابت) کنیم. البته به این معنا آیات و روایات متعددی وجود دارد. صحبت از تثبیت قلب، ثابت نگه داشتن قلب است که این با قلب مادی و قلب عضو سازگاری ندارد. قلب دارد می زند و شما می خواهید آن را تثبیت کنید، این تثبیت یعنی توقف قلب از ضربان و تپش. ما می خواهیم قلب شما را ثابت کنیم، یعنی بی حرکت و بدون ضربان شود و این می شود ثابت. در مورد قلب مادی این امکان ندارد، چون اگر ثابت شود و توقف کند، انسان و قلب می میرد و از بین می رود. مگر این که ما این حرف ها را توجیه کنیم و بگوییم مراد از تثبیت قلب یعنی عدم اضطراب و فعالیت بیش اندازه و ضربان یکنواخت و یکسان، به شکل یکسان ضربان داشته باشد این یک جور ثابت است، ثابت در نوع ضربان و ثابت در نوع عملکرد. این قلب ثابت است یعنی در کارش و عملش ثابت است نه این که ثابت است و هیچ حرکتی و هیچ ضربانی ندارد و کارش متوقف می شود. البته این توجیه است، می گوییم مراد از ثبوت یعنی یکنواختی در عملکرد و ثبات در حالت مخصوص نه این که به معنای توقف قلب است.

در آیه ای دیگر می فرماید:

﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا...﴾ [2]

"فارغ" یعنی خالی، صبحدم قلب مادر حضرت موسی(ع) خالی شده است. خالی شدن در معنای مادی یعنی دیگر خون ندارد و از خون خالی شد و هیچی در آن نیست و این باعث مگر است. یقینا این مراد نیست و در فضای معنوی می رود.

خالی یعنی خالی از اضطراب، خالی از ترس، خالی از وحشت. وقتی حضرت موسی(ع) به دست فرعون رسید و فرعون او را به فرزندی قبول کرد، مادر حضرت موسی(ع) خاطرجمع شد و خاطرجمع شدن همان خالی شدن قلب است. البته به حسب ظاهر اگر گفتیم مراد، عضو تپنده یعنی خالی شدن از خون، یعنی فاسد شدن قلب. البته روایات به این معنا زیاد است و قبلا آن ها را خوانده ایم.

وظیفه ی قلب

حال برویم سراغ یک بحث دیگر و آن مسئولیت قلب و موظف بودن قلب است. قلب تکالیفی دارد، عوامل و دستوراتی دارد، باید از این دستورات پیروی کند. قلب مانند چشم و گوش احکامی دارد و مسئولیت و تکالیفی دارد، مثلا چشم به نامحرم نباید نگاه کند، حرام است و چشمش را از نامحرم بایستی ببندد. گوش از شنیدن غیبت و تهمت و ترانه باید بسته باشد و نباید این کارها را بکند. این کارهای ارادی است، گوش نکن، نگاه نکن و امثال این ها. خود قلب هم کارهای اختیاری دارد، تکالیفی دارد و واجبات و حرام هایی دارد. قلب باید اعتقاد پیدا کند(عقد القلب باشد)، ایمان بیاورد، قلب باید یاد بگیرد و علم داشته باشد و شجاع باشد و باید سخاوتمند باشد و امثال این ها.

این ها تکالیف و احکام قلب است، قلب هم احکام دارد و هم تکلیف دارد و هم باید اطاعت کند و فرقی با چشم و گوش ندارد و دلیلش این آیه است:

﴿...إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا﴾ [3]

به درستی که شنیداری و بینایی و قلب همه مورد مؤاخذه و سوال و جواب قرار می گیرند. پس تکلیف دارد. قلب یک سری کارهای اختیاری دارد، البته ممکن است این کارها غیرمستقیم باشد مثلا باید علم و آگاهی اش را زیاد کند تا اعتقادش درست شود، باید کارهایی انجام دهد و غذاهایی بخورد که قلبش شجاع شود و سخاوتمند شود و بالاخره از راه تلقین و تحریک و توجیه، قلب باید به سمت امور مثبت و مفید سوق داده شود. پس قلب هم افعال اختیاری و تکالیفی دارد که این ها را باید بپذیرد.

بعضی چیزها هم نهی شده است و باید از قلب بیرون کرد مانند قساوت، ترس، بخل، شک. ولی یک سری چیزها باید داشته باشد مانند اعتقاد، نرمش، شجاعت، ایمان و یقین. البته این چیزها را اگر بخواهیم ارجاع بدهیم به همین قلب تپنده، به همین قلب عضو، ارتباطش با این چیزها شاید مخفی باشد. مثلا قلب و ایمان، قلبی که یک تکه گوشت است چه ربطی به ایمان دارد یا مثلا قلب و اعتقاد، قلب و یقین، قلب و علم، این قلب تپنده چه ارتباطی به این ها دارد، درک این مسائل به این سادگی نیست ولی در حقیقت چیزی که مانع درک و فهم این مسائل می شود جهل است. چون ما جاهل هستیم نمی توانیم ارتباط قلب عضو با ایمان را درک کنیم یا ارتباط این قلب با اعتقاد، با ایمان، با نرمی. ما نمی توانیم درک کنیم ولی این که ما نتوانیم درک کنیم معنی اش این نیست که نیست یا اشتباه است. در گذشته عقل مردم پرواز کردن آهن و انسان را درک نمی کرد ولی با پیشرفت علم، خیلی خوب درک کردند و پذیرفتند و چیز بدیهی شده است و همین طور کل پیشرفت های علمی مثل تلفن، موبایل، موشک و چیزهای دیگر، این ها قبلا قابل باور و قابل درک نبود و انسان در مورد این ها جاهل بود ولی به مرور زمان این ها بدیهی شده و جزء واضحات شده. حال ارتباط قلب، همین قلب عضو، همین میوکارد، همین ماهیچه ها به ایمان و اعتقاد و باور و یقین و علم و... ما درک نمی کنیم معنایش این نیست که وجود ندارد. این ها ممکن است یک روزی معلوم شود و این ارتباط ها درک شود و قابل درک شود بلکه ممکن است حتی بدیهی شود، پس مشکل، عدم وجود ارتباط نیست، مشکل جهل ماست و جهل وجود چنین چیزی را نفی نمی کند. من نمی دانم، من نمی فهمم نه این که نیست. روایات به خوبی دارد این ارتباط را برقرار می کند. حال ایمانِ قلب یا اعتقاد یا "عقد القلب"، باور کردن و امثال این ها، همه کارهای این افعال در روایات به قلب نسبت داده می شود. پس صحبت از قلب، "قاف لام باء" است نه چیز دیگر. چون از قلب صحبت می کند هرچه هست همان قلبی است که با خوردن به شجاع می شود، همان قلبی است که با خوردن سرکه زنده می شود، همان قلبی است که با خوردن پیاز قوی می شود، همان قلبی است که با ماندن در مکه قساوت پیدا می کند و امثال این ها. به شکل یکنواخت دارد از قلب صحبت می کند، یک سری چیزها را می فهمیم و یک سری چیزها را نمی فهمیم و درک نمی کنیم ولی روزی خواهد آمد این مسائل درک خواهد شد و بلکه تبدیل به بدیهی شود و ضروری است.

همین قلب، علم پیدا می کند، همین قلب عضو، همین قلب ایمان، نرمش، همین قلب رحمت و همین قلب مطمئن، حالت اطمینان و حالت ثبات دارد و امثال این ها که خیلی زیاد هستند و قابل شمارش نیستند.

پس معلوم شد ما به کدام سمت می خواهیم برویم و زمینه را برای چه چیزی داریم آماده می کنیم می خواهیم همه ی این صفات و افعال شبیه به مجردات را به قلب عضو ارجاع دهیم و همه ی بیماری های قلب را می خواهیم به قلب عضو ارجاع دهیم و می خواهیم مابین بیماری های عضو و بیماری هایی که ما فکر می کنیم بیماری خیالی و مثالی است ارتباط برقرار کنیم که در فضای دیگراست.

شکی نیست که فهم، درک، علم در قلب قرار می گیرد و شنیدن یک خبر و رخداد و فهمیدن یک خبر و رخداد، علم و درک و فهم قلب و امثال این ها می تواند روی قلب و روی حرکت قلب و روی ضربان قلب اثر بگذارد، می تواند اثر بگذارد چون خیلی به قلب و به ماهیچه ی قلب نزدیک است.

این فعل و انفعالات مابین قلب، و اخبار و اطلاعات و علم و دانش و امثال این ها قابل درک است. کسی که می داند یک نفر پشت در می خواهد او را بکشد این قلب شروع می کند با صدای بلند زدن. پس این دانستن و فهمیدن این که کسی یا قاتلی پشت در است تاثیری روی قلب می گذارد و تاثیری روی حرکت قلب می گذارد، یا این که اگر انسان سخاوتمند درک کند و بفهمد مهمانی دارد می آید، خوشحال می شود و احساس راحتی می کند و یک جوری می زند و ضربان دارد که انسان خوش و خرم و شاداب می شود.

پس این تحریکات و این ارتباط ها به خاطر این نزدیک بودن یک امر مسلم و پذیرفته شده است. این درک و فهم و علم و حکمت و حلم همه ی این صفات خیلی واضح و روشن می تواند روی عملکرد قلب اثر بگذارد و گاهی باعث می شود قلب تند بزند، گاهی باعث می شود قلب کند بزند، گاهی باعث می شود قلب مضطرب شود و گاهی باعث می شود قلب ریتم نامنظمی پیدا کند و یکدفعه تند و یکدفعه کند بزند و این اختصاص به خود قلب و عضله قلب ندارد بلکه حتی شامل دریچه ها است و شامل خونی که داخل قلب است و پمپاژ این به حسب فهم و درک و دانستن، متغیر و مختلف خواهد شد. این را اگر پذیرفتیم پس ارتباط مابین این افعال و این صفات ، دانش، علم، ایمان، باور، اعتقاد، شجاعت و قساوت و نرمش با قلب عضو مشخص می شود و این جور نیست که انسان بخواهد به وضوح انکار کند و تاثیراتش را نمی تواند انکار کند. یکی عصبانیت است که خیلی زود آثارش روی اعضای دیگر ظاهر می شود. خوشحالی، شادابی خیلی زود آثارش روی اعضای دیگر ظاهر می شود. شوق، محبت و دوست داشتن خیلی زود روی اعضای انسان، دست و پا ظاهر می شود و نشان می دهد که این انسان مثلا مشتاق است، دوست دارد، دوست ندارد، بدش می آید، دشمنی دارد. چون این ها خیلی به قلب نزدیک است و هم خود قلب همیشه در حال انقلاب است و هیچ ثباتی ندارد و ممکن است از یک ترس به یک اطمینان، یک ایمنی منتقل شود. و ظرف یک لحظه انسان می داند دشمن هست و مطلع می شود و بعد از یک دقیقه می فهمد دشمن رفت، آرام می شود و ضربان و قلبش هم آرام می شود، پس درک این مسئله کار سختی نیست.

روایاتی داریم که دال براین است، یکی از این روایات می فرماید:

فالحنجرة ليسلك فيها هذا النسيم إلى الرئة فتروح على الفؤاد بالنفس الدائم المتتابع الذي لو حبس شيئا يسيرا لهلك الإنسان [4]

تا این که این هوا وارد حنجره شود و از حنجره رد شود و به شش (ریه) برسد. قلب را راحت کند و اکسیژن به او می رساند و باعث تنفس، باعث رسیدن مداوم اکسیژن می شود (متتابع یعنی پشت سرهم) و این اکسیژن که در روایت به آن روح گفته می شود اگر اندکی محبوس شود انسان هلاک می شود. اگر پنج دقیقه اکسیژن به قلب انسان نرسد می میرد.

روایت بعدی در توحید مفضل آمده است، امام صادق علیه السلام می فرماید:

يا مفضل من غيب الفؤاد في جوف الصدر وكساه المدرعة التي غشاؤه وحصنه بالجوانح وما عليها من اللحم والعصب لئلا يصل إليه ما ينكؤه [5]

ای مفضل چه کسی این قلب را درون سینه قرار داد؟ دارد از مادیات صحبت می کند، قلب و سینه در درون سینه جا دارد. چه کسی یک غلافی را قرار داد؟ این غلاف در عربی تامور و در اصلاح امروزی پریکارد گفته می شود. از پریکارد و تاموری صحبت می کند که همه دیده اند، از قلبی که داخل غشا و پریکارد قراردارد صحبت می کند. برای این قلب خدا در وسط سینه قرار داد و داخل یک غلاف نازک و شفاف که تامور است قرار داد و از او به وسیله ی دنده ها و آن چه روی دنده ها از گوشت و عصب و رگ و امثال این ها است محافظت کرد. پس کلا از مادیات صحبت می کند و ذره ای از معنویات وجود ندارد و اصلا صحبت از قلب غیرمادی نمی کند.

در روایت بعد می فرماید:

من جعل الرئة مروحة الفؤاد لا تفتر ولا تختل لكيلا تتحير الحرارة في الفؤاد فتؤدي إلى التلف [6]

چه کسی ریه را قرار داد تا قلب را راحت کند و قلب را سرد کند، "مروحة" یعنی بادبزن و در اصطلاح امروزی یعنی پنکه و یا در ماشین، پروانه ی ماشین، چه کسی ریه را پنکه ای برای قلب قرار داد تا این که از گرمایش از آن محافظت کند. این ریه (شش) هیچ وقت توقف پیدا نمی کند. "لاتفتر"، هیچ وقت فتور پیدا نمی کند و مرتب هوا و اکسیژن را می گیرد و به قلب می فرستد و به شکل مداوم فتوری ندارد و استراحتی ندارد و هیچ خللی در آن به وجود نمی آید تا این که گرمی در قلب انباشته نشود که منجر به مرگ شود. نظمی دارد که قلب درحال گرم شدن است و ریه برای قلب خنک کننده است و درحال خنک کردن است.

ما یک سری در آن فضای معنوی توجیهاتی کردیم که قابل درک و فهم باشد و یک مؤیدی برای این توجیهات آورده در روایاتی که وارد شده است.

﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى﴾ [7]

ظاهر آیه این است که فؤاد یک چیزی دید، قلب حضرت موسی یا پیامبر(ص) آن چه را که دید تکذیب نکرد و منکر نشد و مورد شک و تردید قرار نداد. در روایت هم این آیه را این گونه تفسیر می کند.

يقول : ما كذب فؤاد محمد (صلى الله عليه و آله) ما رأت عيناه [8]

قلب حضرت موسی چیزی که چشم های او دیده را تکذیب نکرد حضرت موسی چه چیزی دید؟ دید که کوه از جا کنده شده روی سر بنی اسرائیل قرار گرفت ﴿... وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ اَلطُّورَ...﴾ [9]

حضرت موسی افتاد و غش کرد، تکذیب نکرد و منکر نشد که کوه کنده شده است و معجزات دیگری که اتفاق افتاد. ببینید که چه طور توجیه می کند. ما همه ی چیزهایی که به قلب نسبت دادیم مثل دیدن، شنیدن، فهمیدن، درک کردن، یاد گرفتن و علم آموختن همه ی این ها را می توانیم به یک شکل توجیه کنیم که با قلب مادی سازگاری داشته باشد مثلا بگوییم "ما کذب الفؤاد ما درک" قلب تکذیب نکرد آن چه را درک کرد، با چه درک کرد؟ با مغزش، آن که با مغز درک کرد قلب تکذیب نکرد. آن چیزی که با چشم دید، قلب تکذیب نکرد. آن چیزی که با روح لمس کرد، قلب تکذیب نکرد. آن که عقل درک کرد، فهمید، علمی که آموخت، قلب رد نکرد و منکر نشد، این توجیهات است و این روایت ۸ به ما یاد می دهد و بنابراین ما مجبور نیستیم بگوییم دو تا قلب داریم بلکه هرچه گفتیم را دوباره توجیه می کنیم. مجبور نیستیم بگوییم قلب معنوی غیر از قلب مادی است، مجبور نیستیم چون به راحتی این ها قابل توجیه است. قلب دید یعنی چشم دید، قلب درک کرد یعنی مغز درک کرد، قلب شنید یعنی گوش شنید و امثال این ها. یک دری برای توجیه باز می شود ولی باز هم امکان دارد که مراد از قلب "ما فی القلب" باشد، چیزی که در داخل قلب باشد و چیزی که در داخل قلب است با استفاده از روایات متعدد حتی شاید به حد تواتر برسد، عقل داخل قلب است، قدرت درک داخل قلب است، البته روایاتی در این زمینه داریم.

رابطه ی قلب و عقل

﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ...﴾ [10]

در آن قرآن یک تذکری، یادآوری است برای کسی که قلب دارد یعنی کسی که عقل دارد، این هم مؤید و هم توجیه است که وقتی می گوییم عقل یادآوری می کند، کسی که قلبش درک می کند یعنی عقلش درک می کند و این آیه واضح است. "لمن کان له قلب" یعنی عقل دارد این توجیهات را تایید می کند. البته یک سری روایات وجود دارد که کار را سخت تر می کند مانند این که این روایات درباره ی جایگاه عقل صحبت می کند. روایات متعددی است در مورد این که عقل داخل قلب وجود دارد.

روایت از امام‌ باقر علیه السلام داریم که می فرماید:

والعقل مسكنه القلب [11]

محل سکونت عقل، قلب است.

در روایتی دیگر:

العقل مسكنه في القلب [12]

مسکن عقل در قلب است.

در روایتی داریم:

ألاَ وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِى الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّراجِ فى وَسَطِ الْبَيْتِ [13]

اگر بخواهیم مثال بزنیم برای عقل که داخل قلب است مانند چراغی است که در وسط خانه است. ولی باز هم یک روایت مخالف داریم که کار را قدری سخت می کند و روایت این است:

وموضع العقل الدماغ [14]

محل عقل، مغز است. روایات قلب می گفت محل عقل، قلب است ولی این روایت می گوید محل عقل، مغز(دماغ) است.

ألا ترى أن الرجل إذا كان قليل العقل قيل له : ما أخف دماغه [15]

آیا نمی بینی که مرد اگر کم عقل باشد به او می گویند مثلا مغز فندقی یا در عربی می گویند "ما أخف دماغه" چقدر سبک مغز است.

روایاتی که می گویند عقل در قلب است زیاد است و متواتر است و همه به یک شکل دلالت دارد بر این که عقل، داخل قلب است و قلب، عقل و درک دارد. این ها روایت است ولی قابل توجیه است و دیدیم که خود روایات به ما توجیه را یاد داده اند و این که بگوییم عقل در قلب است این به معنای نزدیک بودن به قلب است نه این که حقیقتا داخل قلب، مغزی وجود داشته باشد. این ها با هم ارتباط نزدیکی دارند یا یک رابطی یک سیمی از مغز به قلب وصل است که بشود بگوییم مثلا عقل در قلب است.

وذلك أن القلب يفكر بالعقل الذي فيه [16]

قلب به وسیله ی عقل فکر می کند و عقلی که در او قرار دارد، البته "یفکر بالعقل"، قلب از عقل به عنوان یک ابزار استفاده می کند و به وسیله ی او فکر می کند و ما هم قبلا خواندیم که قلب یارانی دارد و یکی از یارانش مغز است.

پس این روایات شاید این معنا را نزدیک می کند که قلب ارتباطی در عقل دارد، هرچند عقل در مغز است نه در قلب. مهم این است که یک ابزاری یک یاوری برای قلب است. روایات دیگری هم به این معنا داریم.

فعرف القلب بعقله أن مدبر هذه الأشياء هو الواحد العزيز الحكيم [17]

قلب به وسیله ی عقلش فهمید، درک کرد. پس وقتی می خواهیم بگوییم قلب، عقل دارد می گوییم عقلِ قلب است. عقلِ قلب به این معنا است که از یاوران قلب است نه این که داخل قلب قرار دارد.

ينبغي لك أن تعلم أن القلب الذي هو معدن العقل [18]

باید بدانی که قلب، معدن عقل است، ریشه و منبع عقل است . ممکن است و چیزی نیست که قابل انکار باشد. قلب با پمپاژ خون، اکسیژن و مواد غذایی به مغز می رساند. پس اگر گفتیم عقل در مغز است پس عقل منبعش قلب است. قلب است که به او توان می دهد، قلب است که به او امکان فعالیت و درک و شعور می دهد، معدن و ریشه ی او است.

باید بدانی قلبی که معدن قلب است یعنی می توانیم بگوییم که عقل یک چیز وسیع و گسترده ای است که یک قسمت آن در مغز و یک قسمت آن در قلب است، این ها را هم می توانیم بگوییم و بعید هم نیست. به همین جهت تیزهوشی را به دو قسمت تقسیم می کنند، تیزی مغز و تیزی قلب که باهم فرق می کند.

نتیجه گیری

با این همه اختلاف روایات در محل و جایگاه عقل و توجیهاتی که می توانیم در این جا انجام دهیم یک مقدار کار سخت می شود و نتیجه گرفتن راحت نخواهد بود و بالاخره یک نتیجه ی جدی در این رابطه می خواهیم بگیریم و بگوییم درک و اعتقاد و باور و امثال این ها برای قلب است یا این که برای عقلی که در قلب است یا این که عقلی که در مغز قرار دارد. کار سختی است ولی چون به طور کلی عقل یک نور، یک چراغ است، روشن می کند چیزی که درک می کند و می بیند، قلب است .

اگر به این نتیجه رسیدیم با خواندن این روایات زیاد که حاکی از مادیت قلب است و این احتمالات در مورد امور غیر مادی که آن ها را به عقل ارجاع می دهیم می توانیم احتمال دهیم و بگوییم که قلب عضو همان معنوی و قلب معنوی همان قلب عضو است و کلا انسان یک قلب دارد. دو قلب ندارد که یکی ماهیچه و میوکارد باشد و دیگری قلب معنوی باشد. بالاخره امکانش هست و اگر این مسئله ثابت شده این جاست که خیلی واضح و روشن ارتباط مابین گناه و بیماری درک می شود. چون ما معتقدین علت بیماری گناه است و این جا این ارتباط مشخص می شود. حال می توانیم بگوییم بیماری بدن یا بیماری عضوی از اعضای بدن به خاطر گناه است. بسیاری از این گناهان، گناهان معنوی است، اعتقاد نداشتن، باور نکردن، یاد نگرفتن، تصمیم گرفتن و تصمیم نگرفتن، عزم و جزم و امثال این ها همه گناه است.

این ها را می توان در حصول بیماری مادی در اعضای مادی تصور کرد چون تمام افعالی که به قلب نسبت داده می شود افعال خود عضو هم هست. همان گونه که ما می فهمیم تمام بیماری های قلب، بیماری های معنوی، ایمان نداشتن یا منکر شدن و باور نداشتن، قساوت و بی مهری و جهل و امثال این ها یا بالاخره چیزهایی که بیماری محسوب می شود مثل قساوت این ها را با این حساب می توانیم به همان قلب عضو نسبت دهیم، هرچند فهمیدن این مسئله کار سختی است. قلب که از چند دیواره و چند دریچه و چند بطن و... تشکیل شده می توانیم بگوییم نقشی، دخلی و اختلالی که در آن ها به وجود می آید می شود بخل، ترس، عدم ایمان، کفر و... درک و فهم آن نیاز به زمان و پیشرفت دارو و بعید هم نیست که درمان قلب همان درمان قلب عضو دارد و اگر ما کاری کنیم که نواقص آن برطرف شود و مشکلات آن حل شود بعید نیست که این هم سبب شود که انسان مؤمن شود یا بیماری های روحی و قلبی کلا برطرف شود و کلا بیماری ها از هر دو نوع، چه بیماری های عضوی و چه بیماری های معنوی همه ی این ها را به این وسیله درمان کرد. مسئله ی قلب تقریبا تمام شد ولی هنوز کار در این زمینه زیاد است و باید این ارتباط ها را ثابت کنیم و بفهمیم کدام بیماری سبب می شود قلب قساوت پیدا کند کدام بیماری سبب شود انسان ترسو شود و کدام بیماری باعث می شود انسان در فهم و درک و شعور، قصور داشته باشد و با معالجه و با درمان قلب بتوانیم این مشکلات را درمان کنیم.

البته ما قبلا ارتباط مابین طبایع چهارگانه و اخلاق انسان و گناهان انسان را خواندیم و خیلی خوب ارتباط آن را فهمیدیم، پس ما می توانیم این را درک کنیم و بفهمیم که مشکلات قلب باعث گناهان قلب می شود، هر نوع گناهی. بعید نیست.

بحث قلب به پایان رسید.

عروق

بحث بعدی راجع به قلب و عروق است و در این جلسه فقط اشاره ای در مورد عروق می کنیم و در جلسه ی بعد مجددا از اول شروع می کنیم و صرفا برای تفکر و وادار کردن به تأمل در این زمینه ها در درک و فهم و عروق و بیماری های عروق و درمان های عروق به ما کمک می کند.

عروق چیست؟ عروق یک مجاری است یک لوله و راه هایی است که در آن خون جریان پیدا می کند و جریان دارد و این رگ ها در مراحل اول انعقاد نطفه و جنین تشکیل می شوند و نمایان می شوند. به رنگ سبز است یعنی جنین در روزهای اول اگر ببینید شاید یک قلب داشته باشد و یک رشته رگ های سبز که دور آن را احاطه کرده است. این رگ ها از قلب منشأ می گیرند و به تمامی بافت جنین یا بافت بدن می رسانند.

البته شروع آن با رگ آئورت است، از بطن چپ منشأ می گیرد، خون در آن پمپاژ می شود تا به تمام بافت ها برسد. ابتدا با رگ آئورت بعد هم شاخه شاخه می شود به شاخه های کوچک تر و باریک تر، تا این که این رگ باریک می شود که به آن مویرگ می گوییم که خیلی ریز است و دیواره ی نازکی دارد. بحث رگ بحث مفصلی است که در جلسه ی بعد به این بحث خواهیم پرداخت.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo