< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مرتضی ترابی

99/09/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: طهارت/انواع آبها/آب مضاف

در ذیل مسئله اولی از ماء مضاف، صاحب عروه فرمودند که آب مضاف اگر با نجس ملاقات کند نجس می‌شود. این مقدار را می‌توان از روایات استفاده کرد و روایات آن را خواندیم اما ایشان فرع دیگری را مطرح می‌کنند و آن اینکه «وإن كان مقدار ألف كر» اگر به مقدار هزار کر باشد و نجس هم به مقدار سر سوزن باشد، باز همه آن هزار کر با ملاقات نجس، نجس می‌شوند. دلیل این مطلب چیست؟

ادله‌ای از روایات مطرح شد و دلالت همه آنها بر این مطلب قابل مناقشه بود. آخرین بیانی که در این رابطه مطرح شده بیان آقا رضای همدانی است. بیان ایشان بر این مقدمه مبتنی است؛ می‌فرمایند که اکثر احکام ما از قضایای شخصیت استفاده می‌شود. یعنی مثل مجالس قانونگذاری نبوده که قوانین کلی را تدوین کنند و به مردم اعلام کنند بلکه سائل می‌آمده حکم شرعی خودش را می‌پرسیده و امام هم جواب می‌دادند و ما از جواب امام (علیه السلام) یک حکم کلی را برداشت می‌کنیم. ایشان می‌فرمایند اینجا خصوصیاتی که در آن سؤال و جواب مطرح است، باید آن خصوصیات را الغاء کنیم تا به حکم کلی برسیم.

ایشان می‌فرمایند این الغاء گاهی یقینی است و می‌دانیم که قطعاً این خصوصیت در حکم دخیل نیست. در چنین مواردی مسأله روشن است. مثلاً شخصی آمد که در دستش یک عصا بود. از پیامبر اکرم سوالی کرد مثلاً پرسید اگر لباسم نجس شد چه کار کنم؟ ما قطعاً می‌دانیم که عصا به دست بودن در این حکم دخیل نیست. یا مثلاً شخصی اهل یک منطقه‌ای بود و سوالی مطرح کرد. می‌دانیم که حکم مخصوص اهل آن منطقه نیست.

اما یک جاهایی می‌فرمایند ما یقین نداریم و این سه صورت دارد؛ یک صورت آن این است که این خصوصیت خصوصیت وجودی است و مربوط به حالتی از حالات مورد سوال است. ایشان مثال می‌زنند به اینکه خمر و خل را با هم مخلوط کردند؛ حکم آن چیست؟ مخلوط کردن خمر و خل یک حالتی است. گاهی هم خصوصیت وجودی به صورت قضیه شرطیه مطرح است که اگر چنین بود چه کار کنیم؟ یعنی در حقیقت حالت از یک وصف، بالاتر می‌رود و به صورت یک قضیه شرطیه در می‌آید و سوال می‌شود که اگر چنین باشد حکمش چیست؟ مثلاً اگر آن شخص عالم باشد وظیفه چیست؟ اگر جاهل باشد وظیفه چیست؟ صورت سوم در جایی است که یک وصف عدمی مطرح است. مثلاً گفته که عالم باشد اما پیر نباشد. اگر پیر باشد ما او را به عنوان قاضی قبول نمی‌کنیم.

پس قیود سه صورت است؛ یا قیود وجودی وصفی یا قیود وجودی شرطی یا قیود عدمی. می‌فرمایند که ما شک می‌کنیم که آیا این قیود در حکم دخیل هستند یا نه؟ گاهی می‌دانیم که دخیل نیستند و الغای خصوصیت می‌کنیم؛ در این صورت وظیفه روشن است. اما گاهی شک می‌کنیم که آیا این قید دخیل است یا نه؟ آیا می‌توانیم حکم را توسعه دهیم یا نه؟

ایشان می‌فرمایند که به نظر ما در دو قسم اول که قید وجودی است، نمی‌توان با الغای خصوصیت، توسعه داد اما اگر قید عدمی بود می‌توان در هنگام شک، حکم را توسعه داد. به این بیان که اصلاً عدم نمی‌تواند قید و شرط باشد. هرچه که جزء تاثیرگذار در وجود است از قبیل جزء موضوع و قید موضوع و شرط موضوع، نمی‌تواند عدمی باشد بلکه باید وجودی باشد. پس عدم از باب مانعیت است و ایشان قبول ندارند که چیزی به عنوان مانع جزء موضوع قرار گیرد بلکه به این معنا است که حکم مخالف برای آن طرف جعل شده است. مثال می‌زند که گفته می‌شود هر آبی با ملاقات نجس نجس می‌شود به شرط آنکه کر نباشد. اینجا کر نبودن شرط عدمی است. پس کر نبودن نمی‌تواند جزء شرط این موضوع باشد؛ چرا که عدم نمی‌تواند شرط باشد بلکه فقط وجود می‌تواند شرط باشد. پس در اینجا باید بگوییم که مولا گفته هر آبی با ملاقات نجس، نجس می‌شود و حکم دیگری هم دارد و آن اینکه آب کر با ملاقات نجس نمی‌شود و این می‌شود تخصیص عام. در اینجا ما عموم حکم را حفظ می‌کنیم که هر آبی با ملاقات نجس می‌شود و این قیدی ندارد اما در مورد آب کر، حکم جدیدی داریم که نتیجه‌اش تخصیص است و در جایی که شک می‌کنیم آیا عام تخصیص خورده یا نه، به عموم عام رجوع می‌کنیم.

پس وقتی که قید عدمی شد، عموم عام منعقد شده است و ما زمانی که در یک قید عدمی شک داریم، به عموم عام تمسک می‌کنیم زیرا آن قید یک حکم جدید است که عام را تخصیص می‌زند و زمانی که شک در تخصیص داریم، اصالت عدم تخصیص جاری می‌کنیم. بعد ایشان می‌فرمایند در ما نحن فیه هم همینطور است. روایاتی داریم که آبگوشت و روغن و مانند آن با ملاقات نجس، نجس می‌شود و شک می‌کنیم که آیا یک قید عدمی دارد یا نه و آن اینکه آن آبگوشت یا آب مضاف کثیر نباشد. ما گفتیم که قید عدمی به تخصیص و اثبات حکم مخالف برای آن طرف باز می‌گردد و زمانی که در تخصیص شک می‌کنیم، به عموم عام رجوع می‌کنیم و عموم عام می‌گوید که هر مضافی با ملاقات نجس نجس می‌شود. پس در اینجا نسبت به قیود عدمی می‌توانیم الغای خصوصیت کنیم.

بعد خودشون می‌فرمایند که ما اوایل، این مطلب را قبول می‌کردیم اما الان از این نظر برگشتیم و این بیان، تمام نیست چون احکام با این تحلیل‌های عقلی اثبات نمی‌شود. اگر هم بخواهید از طریق استصحاب حکم را ثابت کنید و بگویید قبلاً کثیر بودن مؤثر نبوده و الان شک داریم که آیا مؤثر است یا نه، این استصحاب یا حالت سابقه ندارد یا اصل مثبت است. اگر هم بخواهید به ارتکاز عقلایی رجوع کنید، ارتکاز عقلایی فرقی بین قیود وجودی و قیود عدمی نمی‌بیند. بنابراین نمی‌توان با بیان ایشان حکمی را اثبات کرد.

مرحوم آقا رضا همدانی می‌فرماید که عرف ‌این‌ها را یک موضوع می‌بیند که یا باید حکم به طهارت همه آن کرد و یا حکم به نجاست همه آن کرد و چون عرف آنها را یکی می‌بیند، حکم به نجاست همه آن می‌کند. در جواب می‌گوییم کجا عرف ‌این‌ها را یک موضوع می‌بیند؟ مثلاً اگر یک قسمت کوچک از هزار کر با نجس برخورد کرد آیا عرف می‌گوید تمام آن مخزن که سر و ته آن ناپیداست نجس شده است؟ این قابل قبول نیست. بله اگر دیگ بزرگی است که در آن موشی افتاده، عرف ‌آنها را یکی می‌بیند اما در هزار کر که مرحوم سید مطرح کرده به هیچ وجه حرف آقا رضا همدانی که می‌فرماید عرف آنها را یکی می‌بیند قابل قبول نیست بلکه اتفاقاً عرف در این موارد، مسئله سرایت را مطرح می‌کند و می‌گوید این مقدار نمی‌تواند به تمام این مخزن بزرگ سرایت کند بلکه عین نجس از بین رفته و مستهلک شده است.

در اینجا اشکالی که در جلسه قبل، از آقای خویی نقل کردیم می‌تواند مطرح شود. ایشان فرمود که شما می‌گویید به مقدار یک وجب نجس شده یا دو وجب یا بیشتر؟ معیار شما چیست؟ چون نمی‌توانید حدی تعیین کنید پس باید بگویید تمام آن نجس شده است و ما جواب دادیم که این مورد، اطراف شبهه غیر محصوره است و اجتناب از آن لازم نیست. البته اگر در شبهه غیر محصوره قرار است تمام اطراف شبهه را مرتکب شوید جایز نیست اما فرض این است که فقط بعضی از اطراف شبهه مورد ابتلای شما است. ولذا اجتناب از تمام اطراف شبهه لازم نیست.

ما فی ما بیننا و بین الله از نظر شرعی دلیلی پیدا نکردیم که آب مضاف به مقدار هزار کر به مجرد ملاقات نجس نجس می‌شود. مرحوم حکیم می‌فرمایند دلیل اصلی در اینجا اجماع است و ما گفتیم که در اصل مسئله که آب مضاف با ملاقات، نجس می‌شود اجماع را قبول داریم اما درباره تنجس مقدار الف کر با ملاقات نجس، اجماع نداریم و اجماع هم دلیل لبی است و نمی‌توان از آن اطلاق گرفت. مرحوم صاحب حدائق هم می‌فرمایند در این مسئله روایات زیادی نداریم و روایات سمن و زیت دلیل بر حکم مضاف نیست زیرا این‌ها آب مضاف نیستند و فقط مرق آبگوشت را می‌توان آب مضاف دانست. پس عمده دلیل همان اجماع است و روایت مرق که نوعی آب مضاف است. ما گفتیم اصل مسئله اجماعی است اما در فرع مورد بحث نمی‌توان اجماع را اثبات کرد.

مرحوم صاحب عروه در ذیل مسئله می‌فرماید: «نعم إذا كان جاريا من العالي إلى السافل (اگر آب مضاف از بالا به پایین جریان دارد) ولاقى سافله النجاسة (و قسمت پایین آن با نجاست برخورد کرد) لا ينجس العالي منه (قسمت بالای آن نجس نمی‌شود)، كما إذا صب الجلاب من إبريق على يد كافر فلا ينجس ما في الإبريق وإن كان متصلا بما في يده، (مانند آنکه گلاب را از یک آفتابه بر روی دست کافر بریزند که گلاب داخل آفتابه نجس نمی‌شود هرچند که با دست کافر متصل باشد.)

ایشان می‌فرمایند ما قائل به نجاست آب مضاف با ملاقات هستیم؛ اما در جایی که هم سطح باشند و آب مضاف حالت جریان نداشته باشد تا سرایت صدق کند. اما اگر به نحوی است که سرایت صدق نمی‌کند، مثل اینکه آب از عالی به سافل جریان داشته باشد؛ اگر پایین آن با نجس ملاقات کند بالای آن نجس نمی‌شود چون عرف به تناسب حکم و موضوع، مسئله سرایت را شرط می‌داند و در اینجا سرایتی در کار نیست. یا به بیان دیگر که آقای خویی مطرح کرده‌اند، عرف ‌این‌ها را دو موضوع می‌بیند. گلابی که داخل آفتابه است را یک موضوع می‌بیند و گلابی که به دست کافر رسیده را یک موضوع دیگر می‌داند که هرکدام، حکم خود را دارند.

پس یا باید مسئله سرایت را مطرح کنیم که مرحوم حکیم فرموده‌اند و با توجه به اینکه از سافل به عالی سرایت منتفی است، نجاست سافل موجب نجاست عالی نمی‌شود و یا باید بیان آقای خویی را مطرح کنیم که می‌فرماید این‌ها یک آب نیستند بلکه دو آب هستند و وقتی دو آب باشند دو حکم پیدا می‌کنند؛ مقداری که با دست کافر ملاقات کرده نجس است و مقداری که ملاقات نکرده و در داخل آفتابه مانده، پاک است.

علما دو موضوع دیگر را هم اضافه کردند و آن اینکه اگر از سافل به عالی حالت تدافع داشته باشد مثل فواره، در صورتِ ملاقات عالی با نجس، سافل نجس نمی‌شود زیرا فرض این است که آب با فشار به سمت بالا می‌رود. پس فرق نمی‌کند که به چه صورت باشد. باید طوری باشد که سرایت نکند یا به فرمایش آقای خویی وحدت نداشته باشد و این دو صورت دارد یا اینکه از عالی به سافل جریان پیدا کند و یا اینکه از سافل با فشار به سمت عالی فوران کند.

شق سوم هم جایی است که هم سطح هستند اما آب از یک طرف با فشار به طرف دیگر جریان دارد. پس اگر تدافع باشد باعث می‌شود که اگر یک قسمت نجس شد، به قسمت دیگر سرایت نکند؛ چه عالی به سافل باشد و چه سافل به عالی باشد و چه اینکه هر دو هم سطح باشند اما از یک طرف با فشار به طرف دیگر برود و حالت تدافع داشته باشد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo