< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عباسعلی زارعی‌سبزواری

96/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مقصد ثالث/ مطلق و مقیّد/ جملات مفید اطلاق

 

ادامه مطلب چهارم: جملات مفید اطلاق

بیان شد که باید بررسی شود چه جملاتی مفید اراده اطلاق حکم برای موضوع خود به معنای اراده طبیعت مرسله و من حیث هی هی با قطع نظر از خصوصیّات متشخّصه می باشد؟

در کلمات اعلام، چند جمله به اعتبار اشتمالشان بر بعضی مفردات، ذکر شده است و دلالت و عدم دالالت این جملات بر اطلاق به معنای طبیعت مرسله مورد بحث قرار گرفته است.

جمله اوّل یعنی جمله مشتمل بر اسم جنس بیان گردید و به این نتیجه رسیدیم که به حسب مقام ثبوت، وضع اسم جنس برای هر یک از ماهیّت مهمله یعنی لا بشرط مقسمی و همچنین ماهیّت مطلقه یعنی لا بشرط قسمی امکان داشته و لذا به لحاظ مقام اثبات و دلالت تصدیقی، دلالت جمله مشتمل بر اسم جنس بر ماهیّت مطلقه، نیازمند احراز مقدّمات حکمت می باشد؛

همچنین جمله دوّم یعنی جمله مشتمل بر علم جنس بیان گردید و به این نتیجه رسیدیم که مدلول تصوّری علم جنس بر خلاف اسم جنس، حصّه خاصّه ای از طبیعت بوده و استفاده اطلاق نسبت به تمام افراد این حصّه خاصّه، نیازمند قرینه عامّه مقدّمات حکمت می باشد.

در ادامه به بیان جمله سوّم یعنی جمله مشتمل بر نکره خواهیم پرداخت.

جمله سوّم: جمله مشتمل بر نکره

بحث است که آیا مدلول لفظ نکره به اعتبار برخورداری از تنوین، طبیعت شیء به صورت مطلق و به نحو لا بشرط قسمی می باشد و لذا استفاده اطلاق از آن نیازمند قرینه عامّه و مقدّمات حکمت نیست یا آنکه مدلول لفظ نکره، همان مدلول اسم جنس یعنی ماهیّت مهمله است با این تفاوت که تنوین در نکره، مفید وحدت می باشد، لذا نکره به حسب مدلول تصوّری دلالت بر ماهیّت مهمله با قید وحدت داشته و استفاده اطلاق، نیازمند قرائن عامّه و مقدّمات حکمت می باشد.

محقّق خراسانی «رحمة الله علیه» می فرمایند[1] : «اگر نکره در مقام اخبار استعمال گردد، مفهوم آن فرد معیّن عند المتکلّم و مردّد عند المخاطب می باشد که احتمال انطباق آن بر هر فردی از افراد طبیعت، وجود دارد مثل آیه شریفه ﴿و جاء من اقصی المدینة رجلٌ یسعی﴾[2] امّا اگر نکره در مقام انشاء استعمال گردد مثل «جئنی برجلٍ»، مفهوم آن طبیعت جامع میان افراد به نحو وحدت می باشد، یعنی حصّه ای از رجل در مثال گذشته که کلّی قابل انطباق علی کثیرین می باشد نه فرد مردّد بین افراد».

گفته می شود اگر غرض محقّق خراسانی «رحمة الله علیه» از استعمال نکره در فرد معیّن خارجی این باشد که نکره همانطور که وضع شده است برای طبیعت مقیّد به قید وحدت، کذلک وضع شده است برای فرد معیّن خارجی عند المتکلّم و مجهول عند المخاطب و لذا تعیین هر کدام از این دو نیازمند قرینه می باشد؛ این فرمایش ادّعایی بلا دلیل بوده و آیه شریفه ﴿و جاء من اقصی المدینة رجلٌ یسعی﴾ نیز نمی تواند شاهدی بر این مدّعا باشد، زیرا اوّلاً کلمه «رجل» در این آیه شریفه نیز در همان معنای طبیعت رجل استعمال شده است، غایة الامر مصداق آن در خارج، فرد خاصّی است که عند المتکلّم معلوم می باشد، نه اینکه لفظ رجل در فرد معیّن استعمال شده باشد؛ و ثانیاً بر فرض کلمه «رجل» در این آیه شریفه، در معنای فرد معیّن استعمال شده باشد، استعمال اعمّ از حقیقت بوده و دلالتی بر وضع نخواهد داشت.

و امّا اگر مقصود ایشان این باشد که نکره وضع شده است برای همان طبیعت و از باب تعدّد دالّ و مدلول و به لحاظ همراهی با تنوین، دلالت بر طبیعت مقیّد به وحدت دارد، ولی گاه در فرد معیّن خارجی استعمال می شود؛ در این صورت این استعمال مجازی بوده و ربطی به مدلول تصوّری نکره نخواهد داشت.

و لکن از مجموع فرمایشات ایشان استفاده می شود که احتمال دوّم مراد ایشان می باشد، لذا موضوعٌ له نکره را همچون اسم جنس، طبیعت می دانند با این تفاوت که موضوعٌ له اسم جنس، ماهیّت مهمله و لا بشرط مقسمی بود در حالی که نکره به همراه تنوین، به لحاظ تعدّد دالّ و مدلول دلالت دارد بر طبیعت به قید وحدت و از آنجا که وحدت و کثرت، از آثار افراد خارجی می باشد، لذا مراد از طبیعت در نکره، ماهیّت مطلقه و لا بشرط قسمی خواهد بود، بنا بر این برای دلالت بر اطلاق، به خلاف اسم جنس نیازی به قرینه عامّه و مقدّمات حکمت نخواهد داشت.


[1] - ایشان در کفایة الاصول، صفحه 246 در مقام بحث از الفاظی که از دلالت آنها بر اطلاق بحث شده است می فرمایند: «و منها النكرة مثل رجل في‌ «وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ» أو في «جئني برجل» و لا إشكال أن المفهوم منها في الأول و لو بنحو تعدد الدال و المدلول هو الفرد المعين في الواقع المجهول عند المخاطب المحتمل الانطباق على غير واحد من أفراد الرجل كما أنه في الثاني هي الطبيعة المأخوذة مع قيد الوحدة فيكون حصة من الرجل و يكون كليا ينطبق على كثيرين لا فردا مرددا بين الأفراد.و بالجملة النكرة أي ما بالحمل الشائع يكون نكرة عندهم إما هو فرد معين في الواقع غير معين للمخاطب أو حصة كلية لا الفرد المردد بين الأفراد و ذلك لبداهة كون لفظ رجل في جئني برجل نكرة مع أنه يصدق على كل من جي‌ء به من الأفراد و لا يكاد يكون واحد منها هذا أو غيره كما هو قضية الفرد المردد لو كان هو المراد منها ضرورة أن كل واحد هو هو لا هو أو غيره فلا بد أن تكون النكرة الواقعة في متعلق الأمر هو الطبيعي المقيد بمثل مفهوم الوحدة فيكون كليا قابلا للانطباق فتأمل جيدا».
[2] - یس/20.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo