< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد عباسعلی زارعی‌سبزواری

97/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مقصد ثالث/ مطلق و مقیّد/ عدم انصراف

 

ادامه مورد پنجم: عدم انصراف

بیان گردید که تحقیق مطلب در خصوص این امر، متوقّف بر ذکر دو نکته مقدّماتی می باشد، مقدّمه اوّل راجع به معنای انصراف بیان گردید. در ادامه به بیان مقدّمه دوّم راجع به اسباب انصراف خواهیم پرداخت.

مقدّمه دوّم: اسباب انصراف

همانطور که در جلسه گذشته نیز اشاره گردید، انصراف دارای منشأها و اسباب خارجی مختلفی می باشد که بعضی مربوط به منصرفٌ الیه و متفاهمٌ منه می باشد، بعضی مربوط به استعمال و بعضی مربوط به عناصر موجود در جمله مطلقه. این اسباب، بر چهار قسم می باشند:

قسم اوّل کثرت وجود منصرفٌ الیه است مثل انصراف لفظ «الماء» در عراق به خصوص «ماء دجله» برای کسانی که در کنار دجله هستند یا انصراف لفظ «انسان» به «انسان اسود» برای کسانی که در کشور های افریقایی زندگی می کنند یا انصراف لفظ «وطی» به «وطی به غیر شبهه» یا لفظ «غوص» در روایات باب خمس که گفته می شود به دلیل کثرت وجود «غوص فی البحر» نسبت به «غوص فی النحر»، منصرف به «غوص فی البحر» می باشد یا انصراف «کلب صید» به «کلب سلوقی» به دلیل کثرت وجود سگ های شکاری در سلوق که قریه ای در یمن می باشد.

کثرت وجودی فرد یا حصّه ای خاصّ نیز تارةً ناشی از آن است که فرد منصرفٌ عنه، به هر دلیلی در دسترس نیست، با وجود اینکه هیچ تفاوت کیفی با فرد منصرفٌ الیه ندارد و تارةً اخری ناشی از آن است که فرد منصرفٌ الیه برخوردار از ویژگی می باشد که سبب افزایش رغبت افراد و کثرت وجود آن شده است، در این فرض، ندرت وجودی منصرفٌ عنه نیز خود مراتب مختلفی دارد که در مقام بررسی مانعیّت و عدم مانعیّت این نوع از انصراف، راجع به این اقسام اشاراتی خواهد گردید.

قسم دوّم کثرت استعمال لفظ در مورد فرد منصرفٌ الیه می باشد مثل انصراف لفظ «دابّة» که مطلق بوده و موضوعٌ له آن هر حیوانی است که روی زمین حرکت می کند به خصوص حیوان چهار پا به جهت کثرت استعمال این لفظ در خصوص چهار پا در محاورات عرفیّه و یا مثل لفظ «امام» که معنای موضوعٌ له آن «کلّ من یقتدی به» است ولی در فقه، به جهت کثرت استعمال، منصرف به امام جماعت در نماز می باشد.

البتّه باید توجّه داشت که کثرت استعمال لفظ در حصّه ای خاصّ، گاه حدّی است که موجب نقل لفظ از معنای گذشته به خصوص این حصّه خاصّه می گردد و یا آنکه اساساً باعث وضع لفظ به صورت ابتدائی و تعیّنی برای این معنا و حصّه خاصّه می شود؛ در این دو صورت، کثرت استعمال از اسباب وضع و تعیین معنای موضوعٌ له لفظ می باشد در حالی که همانطور که در نکته اوّل بیان گردید، انصراف، مسأله ای مربوط به مرحله بعد از تعیین موضوعٌ له بوده و کثرت استعمال به این دو معنا، نمی تواند سبب انصراف لفظ باشد، بنا بر این مراد از کثرت استعمالی که موجب انصراف لفظ می شود، گونه ای از کثرت استعمال لفظ در حصّه و فردی خاصّ است که باعث ظهور آن لفظ در آن فرد خاصّ می شود، بدون اینکه سبب وضع لفظ برای آن حصّه خاصّه گردد.

قسم سوّم، اکملیّت و اتمّیّت منصرفٌ الیه است، به این معنا که منصرفٌ الیه، فرد یا حصّه ای است که در میان تمام افراد معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری لفظ به عنوان اکمل و اتمّ افراد و حصص شناخته می شود و وجه اتمّیّت و اکملیّت آن نیز عوارض وجودی می باشد که خارج از معنای موضوعٌ له و مدلول تصوّری لفظ است در حالی که همان فرد اکمل و اتمّ، به لحاظ استعمالی نیز هیچ برتری نسبت به سایر حصص ندارد کما اینکه از حیث وجود خارجی یا مساوی با سایر حصص است و یا وجود آن نسبت به سایر حصص، نادر می باشد؛

بله چنانچه اکملیّت و اتمّیّت یک فرد یا حصّه باعث کثرت وجود آن فرد و حصّه گردد و این کثرت وجودی سبب انصراف لفظ به این فرد گردد، اکملیّت و اتمّیّت به نحو مستقلّ منشأ انصراف نبوده و انصراف ناشی از کثرت وجود می باشد.

بعضی مثل صاحب هدایة المسترشدین[1] «رحمة الله علیه» که این نوع انصراف را مانع از اطلاق می بینند، مثال زده اند به لفظ «امر» و آن را منصرف به طلب وجوبی می دانند، زیرا طلب وجوبی، اکمل افراد طلب می باشد.

قسم چهارم تناسب حکم و موضوع می باشد، مثلاً در قرآن کریم می فرماید: «و انزلنا من السماء ماءً طهوراٌ»[2] که اگر چه لفظ «ماء» فی حدّ نفسه مطلق بوده و هر آبی را حتّی آب نجس، شامل می شود، ولی به لحاظ آنکه موضوع برای حکم «طهور» قرار گرفته و طهور به معنای مُطَهِّر می باشد و حکم به مطهّریّت، با آب طاهر تناسب دارد نه با آب نجس، لذا تناسب حکم و موضوع منشأ انصراف لفظ «ماء» به خصوص آب طاهر خواهد گردید؛

همچنین خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «ان کنتم مرضی ... فتیمّموا صعیداً»[3] و از آنجا که دستور به تیمّم در این آیه شریفه از باب امتنان بر مکلّف و تسهیل طهارت برای او می باشد، کلمه مرضی منصرف به خصوص کسی است که مبتلا به مرضی باشد که با استعمال آب، شدّت پیدا می نماید و شامل مرضی که با استعمال آب، شدّت پیدا نمی کند، نمی شود.

البتّه باید به این نکته توجّه شود که تناسب حکم و موضوع، همانطور که گاه مقتضی انصراف لفظ موضوع برای معنای مطلق، به حصّه ای خاصّه از آن می باشد، گاه نیز بالعکس، مقتضی الغاء خصوصیّت از لفظ موضوع برای معنای خاصّ می گردد.

پس[4] از بیان اقسام اسباب و مناشئ انصراف، بايد در خصوص مانعیّت انصراف ناشی از هر کدام از این اسباب از ظهور کلام در اراده طبیعت مطلقه، به صورت جداگانه بحث گردد و روشن شود انصراف ناشی از کدامیک از این اسباب، مانع انعقاد ظهور کلام در اراده طبیعت مطلقه بوده و انصراف ناشی از کدامیک، مانع نیست و در صورت مانعیّت، باید بررسی شود که آیا مانعی مستقلّ و جدای از موانع دیگری که سابقاً بیان گردید، بوده و در نتیجه عدم انصراف، مقدّمه ای مستقلّ از مقدّمات حکمت به حساب می آید یا آنکه رجوع به قرینه متّصله مقامیّه نموده و به عنوان یک مقدّمه مستقلّ، قابل طرح نیست، بلکه به مقدّمه سوّم یعنی عدم قرینه متّصله رجوع می نماید؟

پیش از ورود در بررسی هر یک از این اقسام به صورت جداگانه، باید ملاک مانعیّت یک شیء از ظهور لفظ در یک معنا روشن شود.

گفته می شود ملاک مانعیّت از ظهور آن است که شیء بتواند نقشی را ایفاء نماید که متفاهم عرفی از کلام متکلّم به عنوان مراد جدّی او، معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری لفظ نبوده و بلکه احتمال اینکه معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری لفظ، مراد جدّی متکلّم باشد، ضعیف باشد؛ بنا بر این یک شیء، تنها در دو صورت می تواند مانع از اراده جدّی ظهور یک لفظ در معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری آن بشود: صورت اوّل آن است که آن شیء، ظهور ساز بوده و معنایی غیر از معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری لفظ را به عنوان متفاهم عرفی از آن لفظ قرار دهد مثل قرینه قطعیّه متّصله به کلام؛ صورت دوّم آن است که آن شیء، ظهور ساز نباشد ولی اجمال ساز بوده و باعث شود به همان میزانی که احتمال اراده جدّی معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری لفظ داده می شود، احتمال اراده جدّی معنای دیگری نیز در آن لفظ داده شود مثل احتمال قرینیّت یک قرینه که به تفصیل در گذشته بیان گردید.

بنا بر این انصراف نیز در دو صورت، مانع از ظهور کلام در اراده طبیعت مطلقه می باشد و در یک صورت مانع نیست:

صورت اوّل اینکه انصراف به حدّی باشد که ظهور ساز گردیده منصرفٌ الیه را متفاهم عرفی بالفعل از کلام متکلّم قرار بدهد و در حقیقت، باعث انس شدید ذهن میان آن لفظ و معنای منصرفٌ الیه شود به طوری که احتمال اراده معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری لفظ، احتمالی ضعیف و غیر قابل اعتنا گردد؛

دوّم آنکه انصراف به حدّی نباشد که ظهور ساز شود، ولی اجمال ساز بوده و احتمال اراده منصرفٌ الیه را در کلام متکلّم با احتمال اراده معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری لفظ، مساوی قرار داده و باعث انس مساوی ذهن مخاطبت نسبت به هر یک از این دو معنا گردد؛

سوّم آنکه انصراف نه ظهور ساز باشد و نه اجمال ساز؛

انصراف در صورت سوّم، طبعاً هیچ مانعیّتی از ظهور کلام در معنای موضوعٌ له یا مدلول تصوّری آن نخواهد داشت و در صورت اوّل و دوّم نیز تنها در صورتی مانع از انعقاد ظهور کلام در اراده طبیعت مطلقه خواهد بود که مستمرّ و پایدار باشد، ولی اگر انصراف بدوی بوده و با اندک تأمّلی بر طرف گردد، زائل شده و طبعاً مانع از ظهور نخواهد گردید.


[1] - ایشان در هدایة المسترشدین، جلد 1، صفحه 609 می فرمایند: «و الظاهر أنّ‌ انصراف‌ الأمر الى‌ الوجوب‌ في المقام من جهة دلالة اللفظ على الطلب الظاهر حين إطلاقه في الوجوب، كما عرفت في انصراف لفظ «الطلب» و كأنه من جهة كون الوجوب هو الكامل منه، نظرا الى ضعف الطلب في المندوب من جهة الرخصة الحاصلة في تركه».
[2] - فرقان/48.
[3] - نساء/43.
[4] - شروع درس 92 مورّخ 28/1/97.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo