< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

91/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (5) وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ (6) وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ (8) وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (9) ﴾
 تدبيرات الهي جهت استقرار عقل و عدل در عالم
 تدبير الهي بر اين است كه در جهان, عقل و عدل را مستقر كند از چند راه اين تدبير را اجرا مي‌كند اولاً بشر را با عقل و عدل‌خواهي مجهّز مي‌كند كه با فطرت عقل‌مداري و عدل‌خواهي خلق مي‌كند ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ [1] اين طور نيست كه لوح نفس نانوشته باشد فجور و تقواي او را از راه الهام به او آموخت بنابراين هر كسي وقتي به دنيا مي‌آيد گرچه از علوم حصولي بيرون بي‌خبر است حتي نمي‌داند آتش گرم است و يخ سرد است از راه تجربه اينها را مي‌فهمد اما عدل خوب است ظلم بد است تقوا خوب است فجور بد است اينها را كاملاً مي‌فهمد راستي خوب است دروغ بد است اينها فطريات اوست كه با اينها خدا او را خلق كرده است پس اوّلين راه براي عقل‌مداري جامعه و عدل‌محوري جامعه همان سرمايه‌هايي است كه خداي سبحان به انسان داد.
 دومين راه كه مكمّل راه اول است و نوآوري‌هايي هم دارد راه انبيا و اولياي الهي است كه خدا اينها را مبعوث كرده «يثيروا لهم دفائن العقول» [2] چراغي در بيرون روشن كردند (يك) آن چراغ دروني را هم افروخته‌تر كردند (دو) تا او بيراهه نرود و راه كسي را هم نبندد (سه) راه‌هاي بعدي آن است كه اگر كسي با داشتن اين راه‌هاي فطري و وحياني بيراهه رفت خدا راه توبه و انابه و بازگشت را باز گذاشت ساليان متمادي مهلت مي‌دهد و اگر نشد از راه تنبيه و مؤاخذه آنها را سر جايشان مي‌نشاند كه اين جريان فرعون و آل‌فرعون از همين قبيل است.
 تطبيق آيات محل بحث بر پيشوايان معصوم(عليهم السلام)
 در ذيل اين آيه, رواياتي كه در كنزالدقائق و ساير تفسيرهاي روايي نقل شده است ملاحظه فرموديد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كودكي بود حركت مي‌كرد وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود: «هذا من الذين قال الله عزّ وجل: ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ﴾» [3] و خدا مي‌خواهد اينها را جزء ائمه قرار بدهد و مانند آن. از اين سنخ روايات در تفسير روايي ما كم نيست منتها در همين روايات آمده «فهذه الآية جاريةٌ فينا إلي يوم القيامة» [4] يعني از باب جَرْي است از باب تطبيق است در تفسير شريف الميزان در خيلي از موارد شما مي‌بينيد ايشان مي‌فرمايند اين «مِن الجَرْي» است. [5] يعني اين تفسير مفهومي نيست كه اين آيه را اين‌چنين معنا كرده باشد اين آيه بيان سنّت الهي است اين سنّت الهي در عصر موساي كليم بود در عصر عيساي مسيح بود در عصر ابراهيم خليل بود در عصر نوح(سلام الله عليهم اجمعين) بود و در عصر قرآن و عترت هم هست اين را مي‌گويند تطبيق اين را مي‌گويند جري.
 آسيبهای پيشروی علم حصولي
 فرمود ما مي‌خواهيم بساط ظلم را از راه تنبيه برداريم چه كار كرديم؟ به مادر موسي وحي فرستاديم يك وقت است علم حصولي است اين علم حصولي شايد به عمل منتهي نشود (يك) بر فرض به عمل منتهي بشود راه جدايي دارد كه انسان بعد از جزم علمي, عزم عملي پيدا كند (دو) اينكه مي‌بينيم گاهي علم از عمل فاصله دارد ما عالِم بي‌عمل داريم براي آن است كه علم حوزه و دانشگاه علمي نيست كه ذاتاً اراده و عزم را به همراه بياورد در حدّ شأنيت است مي‌تواند اراده و عزم را به دنبال داشته باشد از آن طرف هم اگر كسي در جبهه جهاد اخلاقي شكست خورد اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ» [6] خيلي از علما هستند كه كُشته جهلشان هستند اين جهل در مقابل عقل است نه در مقابل علم، اين از نظر تصور و تصديق و استدلال و قياس و قضايا و سخنراني و سخن‌خواني خوب حرف مي‌زند خوب بحث مي‌كند اما كشته جهل است اين جهل در مقابل عقل است.
 تقابل جهل با عقل و عدم تقابل آن با علم
 بارها ملاحظه فرموديد اينكه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) اوّلين كتابش «كتاب العقل و الجهل» است دوم «كتاب فضل العلم» است علم مقابل ندارد علم يعني سواد خب اين سواد كاري نمي‌كند آنكه كار مي‌كند يا به جهنم مي‌برد يا به بهشت عقل است و جهل, جهل انسان را مستقيم به جهنم مي‌برد و عقل مستقيم آدم را به بهشت مي‌آورد آن عقل است كه مقابل دارد نه علم, علم فنّي است ممكن است ما بگوييم باسواد و بي‌سواد اما مي‌بينيد مرحوم كليني وقتي كافي را تنظيم كرده كتاب دومش كتاب العلم است علم ديگر مقابل ندارد انسان باسواد است خب باسواد است اما عقل است كه مقابل دارد انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم, جهنمي‌ها يا درس‌خوانده‌اند يا نيستند همين! اين ديگر مقابل ندارد اگر اهل عقل بود كه «ما عُبد به الرحمن و اكتسب به الجِنان» [7] اين اهل بهشت است جهل در مقابل عقل اهل جهنم است انسان يا عاقل است كه بهشتي است يا جاهل است كه جهنمي است اين جهنمي يا درس‌خوانده است يا درس‌نخوانده اين است كه كتاب العلم مقابل ندارد كتاب العقل مقابل دارد. اگر علم, علم حوزوي و دانشگاهي باشد اين ممكن است با جهل در مقابل عقل هم بسازد لذا حضرت فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ»علم با جهل جمع مي‌شود چون آن جهل در مقابل علم نيست در مقابل عقل است چون در مقابل عقل است ممكن است علمي باشد عين جهل يعني همين سواد را در راه باطل پياده كند بنابراين اين علم‌ها في‌الجمله كمك مي‌كند نه بالجمله.
 آثار وحی الهی در حوزه علم و عمل
 اما وحي و الهام الهي نورِ محض است اين اگر در حوزه علم بتابد مستقيماً خداي سبحان كسي را عالِم بكند بالوحي أو الالهام كلّ زمينه اين جان آدم و نفس آدم و سينه آدم مشروح مي‌شود هم بخش علمي‌اش تأمين مي‌شود انسان جازم مي‌شود هم بخش عملي‌اش تضمين مي‌شود انسان عازم مي‌شود علمي است كه عمل را به همراه دارد علمي نيست كه گاهي با عمل باشد گاهي با عمل نباشد چون كلّ فضا را اين روشن كرده است اين مي‌شود جزء ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ [8] اگر مَصبّ و جاي ريزش اين وحي و الهام, عمل باشد اراده باشد عزم باشد نيّت باشد اين مستقيماً فضاي عقل عملي را سنگين و وزين مي‌كند و فضاي عقل نظري انديشه را هم شفاف مي‌كند كمبود علم را هم تأمين مي‌كند مثل آبشار بلندي كه وقتي مستقيماً به يك جا ريزش كرد اطرافش هم شفاف و روشن و سرسبز خواهد شد.
 تبيين و گسترهٴ وحي الهي
 آن وحي تشريعي مخصوص انبياست به احدي هم نمي‌رسد چون نبوّت است رسالت است كه مربوط به احكام است كه دين اين است حكم اين است فلان شيء واجب است فلان چيز حرام است اينها مخصوص انبياست اما وحي‌هايي مربوط به علم غيب, مَلاحم, وقايع گذشته, آينده, بهشت, جهنم, اسماي حسناي الهي اينها ديگر وحيي است به علم غيب برمي‌گردد اينها هم براي انبيا(عليهم السلام) است هم براي ائمه(عليهم السلام) اين وحي‌ها آن قلّه‌اش آن مراحل بالايش براي اولياي الهي است مراحل وسطايش هم يا ضعيفش هم براي مؤمنين است كه خداي سبحان براي مؤمنين هم اين الهام‌ها را مشخص كرده است كه ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾ [9] اين ملائكه‌اي نيستند كه وحي تشريعي بياورند و مخصوص انبيا باشند اين ملائكه‌اي هستند كه مأموران الهي‌اند وارد حوزه دل مي‌شوند يا بخشي از مشكلات علمي يك شخص را حل مي‌كنند وقتي مشكل علمي او حل شد فضاي درون او روشن مي‌شود عمل يعني آن عقل عملي هم به راه مي‌افتد, اگر به بخش عملي او اينها فرود بيايند كه ﴿أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾ [10] اميد مي‌آورند نشاط مي‌آورند استقامت مي‌آورند پايداري مي‌آورند آن‌گاه شعاعش آن بخش‌هاي علمي را هم روشن مي‌كند بحث‌هايي كه مربوط به ﴿أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾ [11] گذشت ناظر به اين قسم دوم است يك وقت وحي مي‌آيد كه نماز واجب است فلان نماز مستحب است فلان نماز چهار ركعت است اين وحي تشريعي است و مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يك وقت وحي مي‌آيد كه بلندشو نمازت را اول وقت بخوان اين گرايشي كه مي‌بينيد برخي‌ها بي‌صبرانه منتظرند كه چه وقت نماز مي‌شود اول وقت نمازشان را بخوانند از همين قبيل است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مرتب مواظب بود ببيند كه چه وقت ظهر مي‌شود به بلال بگويد: «أرِحْنا يا بلال» [12] بلندشو ما را از دنيا راحت بكن چند لحظه‌اي با خدايمان مناجات كنيم اينها وحي فعل است اينها گرايش است اينها كشش است اين كشش, كوشش‌ها را به دنبال دارد اين كارهاي عملي است.
 وحی الهي به جمادات
 در جريان مادر حضرت موسي(سلام الله عليهما) فرمود ما مستقيماً به او وحي فرستاديم چه اينكه به دريا دستور داديم چه اينكه به زمين هم گاهي دستور مي‌دهيم ﴿يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾ [13] اين وحي به زمين هم مي‌رسد براي اينكه بر اساس آن پنج طايفه آيات الهي همه موجودات آگاه‌اند بنده خدايند مطيع خدايند ساجد خدايند مُسلِم و منقادند مسبّح‌اند يك سلسله آياتي است كه از اسلامِ موجودات دم مي‌زند طايفه دوم آياتي بودند كه از تسبيح موجودات سخن مي‌گويند طايفه سوم آيات سجده‌اند كه ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ﴾ [14] طايفه چهارم آيه تسبيح همراه با تحميد است كه ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ [15] طايفه پنجم طايفه اطاعت و فرمانبرداري است كه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ [16] خب اين طوايف خمسه نشان مي‌دهد كه هر موجودي مسلم است و مسبّح است و ساجد است و منقاد است و مطيع چنين موجودي صلاحيّت آن را دارد در حدّ خود كه وحي الهي كه مناسب با اوست دريافت كند فرمود: ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾ [17] اين نازل‌ترين مرحله وحي است كه به جمادات هم مي‌رسد حالا آن ﴿وَ أَوْحى‌ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ﴾ [18] در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت.
 تاثير وحی الهی در مادر حضرت موسی(عليهماالسلام)
 اما اين وحي برتر است كه به مادر موسي(سلام الله عليهما) رسيد هم بخش عملي او را بالاصاله تأمين كرد هم بخش آگاهي او را تأمين كرد و طوري فضاي نفس او را روشن كرده است كه سهمگين‌ترين خطر را با مِيل خود استقبال كرده است خب چه كسي است كه آن بچه نازپرورده خودش را بيندازد در دريا براي اينكه به دست دشمن نيفتد فرمود ما گفتيم او هم گفت چشم! بدون معطّلي اين كار را كرد ديگر فكر نكرد كه دريا انداختن يعني چه ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ تا آنجا كه ممكن است بچه را شير بدهد همين كه احساس خطر كردي احساس كردي كه مأموران آل‌فرعون در راهند ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ﴾ اين را بينداز در صندوق بينداز در دريا تو بينداز به دريا اين امر حاضر, دريا بايد بيندازد به ساحل, آن امر غايب, آل‌فرعون بايد بگيرند, آ‌ن هم يك مأموريت, اين مجموعه را خداي سبحان مرتب دارد امر و نهي مي‌كند اين آن كار را بكند او آن كار را بكند در سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت كه ﴿فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ﴾ اين امر حاضر, ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ تو اين كار را بكن او اين كار را بكند خب اين امر غايب به چه كسي متوجه است؟ در سورهٴ مباركهٴ «طه» كه ملاحظه فرموديد اين بود ﴿إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّكَ ما يُوحي ٭‌ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ [19] تو اين كار را بكن دريا اين كار را بكند خب اينها امر و نهي است اين امر و نهي از طرف ذات اقدس الهي يك امر تشريعي كه نيست اين امر از راه وحي وقتي وارد صحنه قلب مادر موسي(عليهما السلام) شد هم فضاي عزم و اراده و طلب و نيّت و اخلاص او را تقويت كرد هم بخش‌هاي علمي او را.
 بشارت دادن مربوط به عقل عملي است كه انسان خوشحال مي‌شود آرام مي‌شود مصمّم مي‌شود مطمئن مي‌شود اينها بخش‌هاي عملي نفس است آن بخش‌هاي تصور و تصديق و ادراك و جزم و قطع و يقين و اينها بخش‌هاي علمي است يك وقت است كه نوري به اين بدن بيمار افاضه مي‌شود كه اين هم چشم و گوشش را درمان مي‌كند هم دست و پاي فلج را، مگر معجزه اين طور نيست؟! اين با يك اشاره با يك دعا با يك حمد با يك ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾ [20] هم چشم نابينا, بينا مي‌شود كه مجراي ادراك است هم دست فلج به كار مي‌افتد كه مجراي حركت است كاري در صحنه روح انجام مي‌شود كه هم مشكل علمي حل مي‌شود انسان آگاه مي‌شود هم مشكل تصميم و عمل و اراده و عزم حل مي‌شود انسان مي‌شود مصمّم اين دو كار را فرمود ما درباره مادر موسي(سلام الله عليهما) انجام داديم.
 تفاوت تاثير علم حصولی و علم الهی در انگيزه انسان
 پرسش:...
 پاسخ: اگر تعليم الهي باشد آن هم همين طور است عمل را به همراه دارد اگر تعليم مدرسه و امثال ذلك باشد اين گاهي با عمل همراه است گاهي نيست اما وقتي تعليم الهي باشد ذات اقدس الهي بخواهد به وسيله فرشته‌ها يا علل و عوامل غيبي ديگر كسي را عالِم كند آن علم كلّ فضا را روشن مي‌كند هم دست و پاي عقل عملي را باز مي‌كند انسان به آساني تصميم مي‌گيرد هم مطلب برايش روشن است اين طمأنينه اين آرامش اين آسايش مربوط به عقل عملي است. ما يك شك داريم يك ترديد, شك مربوط به انديشه است كه آيا اين محمول براي اين موضوع است يا نه؛ ترديد مربوط به انگيزه است كه اين كار را بكنم يا اين كار را نكنم منافقان گرفتار ترديد عملي‌اند مسئله براي آ‌نها روشن شد اما در عزم ترديد دارند ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ [21] ترديد آن ردّ مكرّر است مي‌بينيد يك انسان نابينا وقتي كه مي‌خواهد از اتاقي بيرون برود چون در خروجي را بلد نيست به ديوار شرقي مي‌رود مي‌بيند راه بسته است به ديوار غربي برمي‌گردد راه بسته است اين مي‌شود ترديد, ترديد يعني ردّ مكرّر يعني راه خروج ندارد منافق اين طور است عالِم فاسق, عالم بي‌عمل اين طور است ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ اين رِيْب به معناي شكّ علمي نيست براي اينكه مسئله برايشان روشن شد همين جرياني كه وجود مبارك موساي كليم به فرعون ملعون گفت تو يقين داري ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ [22] براي تو هيچ شكّي نمانده كه كارِ من معجزه است كار ديگران سِحر است تو چه مشكل علمي داري؟! خب مي‌بينيد انسان ممكن است تفسير را بخواند تفسير هم بنويسد سخنراني هم بكند اما وقتي روميزي و زيرميزي ديد بگيرد اين معلوم مي‌شود كه علم حوزوي و دانشگاهي آن هنر را ندارد كه عزم را بسازد اما علم وحياني, علم الهامي اگر فرشته‌اي همين مطلب را در قلب كسي بياورد كلّ فضا را روشن مي‌كند هم آن بخش‌هاي عزم و اراده را فعال مي‌كند هم آن بخش‌هاي جزم و تصور و تصديق را آگاه مي‌كند. اين كار را خدا نسبت به مادر موسي كرد همين كار را هم ذات اقدس الهي وعده داد كه فرشته‌ها براي مؤمناني كه مقداري امتحان بدهند مي‌كند ﴿تَتَنَزَّلُ﴾ اينها كه مخصوص انبيا و مخصوص اهل بيت نيست آ‌ن قلّه‌هاي علمي مخصوص آنهاست اما ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾ كه اين را درباره مؤمنين هم تطبيق كردند معلوم مي‌شود اين آيات براي مؤمنان ديگر [غير از معصومان(عليهم السلام)] هم هست اين فرشته‌ها براي مؤمنين هم هستند.
 محتوای الهام الهي به مادر حضرت موسی(عليهماالسلام)
 ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي﴾ خب چه كار بكن اينها كارهاي عملي است تصميم‌گيري است ﴿أَنْ أَرْضِعِيهِ﴾ اين كودك را شير بده ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ﴾ بينداز در دريا اين دريا هم بحر احمر نيست كه در مشرق مصر است و بين مصر و شام و امثال اينهاست اين همان رود نيل است كه در وسط مصر مي‌گذرد ﴿فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي﴾ آن وحي, خوف را برمي‌دارد حزن را برمي‌دارد طمأنينه مي‌آورد آرامش و آسايش مي‌آورد اينها همه فعل است همه وصف نفساني است چرا؟ اين ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ﴾ يك اِخبار غيب است شعاع آن وحي اين علم غيب را هم به همراه آورده ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ آن وقت اين مادر در كمال طمأنينه اين را گذاشت در صندوقچه و انداخت در دريا, دريا هم فرمان الهي را كاملاً اطاعت كرده اين امانت را برده به صاحبش داده ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ ببر در كنار دست دشمن قرار بده.
 سرانجام حضور حضرت موسي در كاخ فرعون
 وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) در اين صندوقچه قرار گرفت و افتاد در دريا اين را كه انداخت در دريا در سورهٴ مباركهٴ «طه» قبلاً گذشت كه ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ دريا هم موظف است كه اين را ببرد يك جاي مشخص اين مأمور پُست است بايد ببرد آنجا و برد وقتي برد كنار قصر فرعون اين لُقطه را ـ بين لَقيط و ضال مستحضريد در كتاب فقه فرق است يك چيز گمشده انسان باشد مي‌شود ضالّه اگر كودكي گُم بشود مي‌گويند لَقيط اين لقيط از سنخ لقطه است منتها درباره خود انسان ـ ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ اما آل‌فرعون نمي‌دانستند كه پايان اين كودك چيست سرگذشت اين كودك چيست اين لام, لام عاقبت است نه لام هدف آنها براي اينكه اين كودك دشمن اينها بشود و بساط اينها را براندازد نگرفتند اما پايان كار وجود مبارك موسي [در باطه با فرعونيان] اين است ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾.
 لطيفه ادبي آيه هشتم
 زمخشري اصراري دارد كه اين جمله معترضه براي آشنايان به لطايف ادبي و عربي شگفت‌انگيز است [23] بين معطوف و معطوف‌عليه اين جمله، اين يك سطر فاصله است معطوف‌عليه چيست؟ اين است كه ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ وقتي گرفتند ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ﴾ اين معطوف است آن هم معطوف‌عليه ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ بعد از التقاط چه شد؟ ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ﴾ بعد از اينكه گرفتند, همسر فرعون گفت كه اين كودك را نكش براي اينكه يا به حال ما نافع است يا اگر نافع هم نباشد فرزندخوانده ماست گفت اين جمله معترضه كه بين معطوف و معطوف‌عليه است براي آشنايان به صنايع و ظرايف ادبي معلوم مي‌شود كه چقدر اثرگذار است كه اينها اصلاً بيراهه دارند مي‌روند خاطيء‌اند خاطيء غير از مُخطيء است مُخطيء نظير اينكه «للمصيب أجران وللمخطيء أجرٌ واحد» [24] اينها كه تلاش و كوشش مي‌كنند در راه استنباط احكام بالأخره روشمندانه بررسي مي‌كنند ساليان متمادي فقه و اصول خواندند علوم عقلي و نقلي را فرا گرفتند تا بتوانند احكام الهي را استنباط كنند اينها روشمندانه احكام الهي را استنباط مي‌كنند منتها بعضي مُصيب‌اند بعضي مخطيء, مصيب آن است كه روشمندانه استنباط مي‌كند به مقصد مي‌رسد مخطيء آن است كه روشمندانه استنباط مي‌كند ولي خب اشتباه مي‌كند اين مي‌شود مخطي, اما خاطي كسي است كه بي‌گدار به آب مي‌زند روشمندانه كار نمي‌كند اهل راه نيست حرف زمخشري اين است كه اينها خاطيء‌اند اصلاً بيراهه مي‌روند چيزي را گرفتند كه براي براندازي آنها تلاش و كوشش مي‌كند چه چيزهايي زمخشري فهميد كه مي‌گويد اگر كسي آشنا به قواعد ادب باشد از محاسن ادبي اطلاعي داشته باشد آن‌گاه مي‌فهمد كه اين جمله معترضه چقدر شيرين است ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ﴾ نه مُخطئين اين جمله معترضه, معطوف بر معطوف‌عليه اين است ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ﴾ معطوف‌عليه اين است كه ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ اين را التقاط كردند.
 معنای «قرة العين»
 حالا كه گرفتند چه حادثه اتفاق افتاد؟ چه گفتگويي به ميان آمد؟ گفتگو اين است همسر فرعون گفت: ﴿قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ﴾ اين قرّةالعين است در بحث‌هاي قبل هم كلمه قرّةالعين گذشت, قُرّه يعني خنكي, هواي سرد را مي‌گويند قارّ در برابر هواي حارّ هواي سرد را مي‌گويند قارّ, انسان دو بار اشك مي‌ريزد يك بار در حال غم و اندوه و حزن كه مي‌گويند اين اشك, اشك گرم است يك بار وقتي كه دوستش از سفر بيايد چشمش روشن مي‌شود اشك شوق مي‌ريزد مي‌گويند اين اشك, اشك خنك است و اشك سرد است وقتي مي‌گويند «قَرّتَ الأعين» يعني چشم‌هاي شما اشك خنك بريزد يعني حادثه خوبي به شما برسد خوشحال بشويد اشك شوق بريزيد كه آن اشك, اشك سرد است از اين جهت حوادث زيبا و خوشايند را يا ميلاد كودك را مي‌گويند قرّةالعين يعني انسان از ديدن اينها اشك شوق مي‌ريزد و اين اشك, اشك سرد است.
 سرّ اشتياق پيامبر (صلی الله عليه و آله) به نماز و تبيين معناي احسان
 همين معنا درباره آن حديث نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست كه فرمود: «حُبّب إليّ من الدنيا ثلاث» كه سومي‌اش اين است كه فرمود: «وَ قُرّة عيني في الصلاة» [25] نماز قرّةالعين من است براي اينكه من در نماز محبوبم را زيارت مي‌كنم اشك شوق مي‌ريزم خود حضرت به ديگران سفارش كرده كه عبادت شما در حدّ احسان باشد از حضرت سؤال كردند كه احسان چيست؟ البته احسان يك معناي لازم دارد لازم در حوزه خودش ولو مفعول مي‌گيرد يعني «فَعَل فعلاً حَسنا» يك كار خوبي كرده شخصي كه نماز خوانده روزه گرفته نماز شب خوانده اهل توجه بود اهل ذكر بود مي‌گويند «أحسن» يعني «فَعَل فعلاً حَسنا» قسم دوم احسان به غير است كه «أحسن» يعني مشكل ديگري را حل كرده از ديگري عفو كرده دِيْن ديگري را ادا كرده اين احسان به غير است اينها فعل است اما آن احساني كه از حضرت سؤال كردند «ما الإحسان» آن مقام است اين را فريقين نقل كردند هم ما نقل كرديم هم آقايان اهل سنّت از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند «الإحسان أن تَعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فإنّه يراك» [26] احسان, مقام است منزلت است فلان كس به مقام احسان رسيد يعني طرزي مي‌گويد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ [27] كه گويا خدا را مي‌بيند اين مقام «كأنّ» است از اين بالاتر كه ديگر آن مقام احسان نيست بالاتر از مقام احسان است ديگر مقام «كأنّ» نيست مقام «أنّ» است آن براي اهل بيت(عليهم السلام) است وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «ما كنت أعبد ربّاً لم أره» [28] , اين ديگر مقام «كأنّ» نيست مقام «أنّ» است البته اين براي ربوبيّت است نه هويّت مطلقه, هويّت مطلقه همان طوري كه غالب عرفا فرمودند نه معقول هيچ حكيم است نه مفهوم هيچ متكلّم است و نه مشهود هيچ عارف نه نبي نه وليّ آن مقام را احدي درك نمي‌كند چون يك حقيقت خارجي است (يك) و بسيط است (دو) و نامتناهي است (سه) ديگر تجزيه‌بردار نيست كه ما بگوييم هر كسي به اندازه خودش آ‌ن را درك مي‌كند اگر بسيط محض بود و نامتناهي بود يا همه يا هيچ چون همه محال است پس هيچ ضروري است مقام ذات را احدي دسترسي ندارد البته مفهوماً چرا كاملاً درك مي‌كنيم. در اينجا وجود مبارك پيغمبر از آن جهت كه محبوب خود را در مقام اسماي حسنا مشاهده مي‌كرد چشمش روشن مي‌شد و اشك شوق مي‌ريخت خيلي‌ها در نماز گريه مي‌كنند «خوفاً من العقاب» برخي‌ها گريه مي‌كنند «شوقاً الي الثواب» برخي‌ها اشك مي‌ريزند به عنوان قرّةالعين فرمود: «قُرّة عينی في الصلاة».
 گوشه‌اي از نادانی فرعونيان در جريان حضرت موسی(عليهالسلام)
 به هر تقدير همسر فرعون گفت: ﴿قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَي أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ خداي سبحان همان ﴿كَانُوا خَاطِئِينَ﴾ را اينجا به صورت ديگر بازگو كرد فرمود: ﴿وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ اصلاً نمي‌فهمند ما چطور تصميم گرفتيم آنها دارند چه فكر مي‌كنند ﴿كَانُوا خَاطِئِينَ﴾ آنها كه دشمن اينها نبودند برانداز نبودند كُشتند اينكه برانداز است نكشتند نمي‌فهمند چه كار بكنند خيلي از كودكان را ﴿يُذَبِّحُونَ﴾ [29] كه كاري از آنها ساخته نبود اينكه كاري از او ساخته است به اين كاري نمي‌توانند داشته باشند هم ﴿كَانُوا خَاطِئِينَ﴾ از يك سو, هم ﴿وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ از سوي ديگر.
 «و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[2] . نهجالبلاغه، خطبه 1.
[3] . الکافی، ج1، ص306; تفسير کنزالدقائق، ج10، ص 32 .
[4] . معاني‌الأخبار, ص79; تفسير کنزالدقائق، ج10، ص 33.
[5] . الميزان, ج1, ص46 و 216 و... .
[6] . نهجالبلاغه، حکمت 107.
[7] . الکافی، ج1, ص11.
[8] . سورهٴ انعام، آيهٴ 122.
[9] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[10] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 30.
[11] . سورهٴ انبيا، آيهٴ 73.
[12] . مفتاح‌الفلاح, ص182.
[13] . سورهٴ زلزال، آيات 4و5.
[14] . سورهٴ نحل، آيهٴ 49.
[15] . سورهٴ اسرا، آيهٴ 44.
[16] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[17] . سورهٴ زلزال، آيهٴ 5.
[18] . سورهٴ نحل، آيهٴ 68.
[19] . سورهٴ طه، آيات 38و39.
[20] . سورهٴ اسرا، آيهٴ 82.
[21] . سورهٴ توبه، آيهٴ 45.
[22] . سورهٴ اسرا، آيهٴ 102.
[23] . الکشاف، ج‌3، ص395.
[24] . ر.ک: مرآة العقول، ج‌1، ص200; ر.ك: فقه الإمام الصادق(عليه السلام) (محمدجواد مغنيه)، ج‌6، ص67
[25] . بحارالأنوار, ج73, ص141.
[26] . ر.ك: بحارالأنوار, ج67, ص196 و 219; الصحيح (البخاري)، ج6، ص20.
[27] . سورهٴ فاتحةالكتاب، آيهٴ 5.
[28] . الکافی، ج1، ص98 و 138.
[29] . سورهٴ بقره، آيهٴ 49; سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 6.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo