درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
91/06/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: دیه أنف و بینی
المسألة الثالثة: فی شلل الأنف ثلثا دیته صحیحاً، و إذا قطع الأشل فعلیه ثلثها.
اگر کسی جنایتی کرد، به این معنا که بینی شخصی را دچار شلل کرد، که در واقع حیات دارد و مرده نیست، اما آن حالت سابقه را که استقامت باشد ندارد، مثل دستی که شلل دارد، خون که جریانش ضعیف است در حقیقت آن حالت استقامت را از دست میدهد.
دلیل
در مورد انف و بینی روایت نداریم که اگر کسی جنایتی کرد و بینی انسانی را به حالت شلل در آورد، دیهاش چه مقدار است؟ در این زمینه روایت نداریم، ولی یک روایت در جایی دیگر داریم که شاید از آن بتوان قاعده کلی را استفاده کرد، آن روایت در مورد ید و ذراع است، مثلاً اگر کسی دست و ذراع شخصی را صدمه زد به گونهای که به حالت شلل در آمد، حضرت در آنجا میفرماید، دو ثلث دیه است، فقها از روایتی که در مورد ید و ذراع است، قاعده کلیه استفاده کردهاند، کأنّه حکم تمام اعضاست، هر اعضایی برای خودش یک دیه دارد و اگر شل شد، دو سوم آن دیه را دارد.
اصلش بحث نیست که اگر سالم شد، دیه خودش را دارد، اما اگر حال شلل پیدا کرد، در شلل دو ثلث است، روایت در ذراع است، فقها از آن قاعده کلیه را استفاده کردهاند.
بنابراین، از آن روایت میشود هم در ید و هم در چشم و هم در سایر اعضا استفاده کرد، یعنی اگر جنایتی وارد کرد که حالت شلل به خود گرفت، دو ثلث دیه صحیح را میپردازد.
روایت فضیل بن یسار
و باسناده (شیخ)، عن سهل بن زیاد،- شیخ روایت را از سهل بن زیاد نقل کرده، سهل در سال: 255 فوت کرده، شیخ در سال:460 فوت نموده، فلذا بین شیخ و سهل بن زیاد فاصله خیلی زیاد است، از این رو میگوید: باسناده، یعنی سند شیخ به سهل بن زیاد، سند را در آخر کتاب تهذیب، در باب مشیخه نقل کرده، در آنجا میگوید: أما ما رویته عن سهل بن زیاد، سندم این است، البته سهل مورد بحث، ولی روایاتش قابل قبول است- عن ابن محبوب- حسن بن محبوب، که متولد:150 میباشد و متوفای:224-، عن علیّ بن رئاب از فقهاست نه اینکه راوی باشد، عن الفضیل بن یسار، قال:سألت أبا عبد الله (علیه السلام): «عن الذّراع إذا ضرب فانکسر منه الزّند، قال: إذا یبست منه الکفّ فشلّت أصابع الکفّ کلّها فإنّ فیها ثلثی الدّیة دیة الید، الخ» الوسائل: ج 19، الباب 39، الحدیث، 5،
فقهای ما از این روایت یک قانون و قاعده کلی استفاده کردهاند، هر موقع به کتاب دیات به کلمهی شل برسیم، این فتوا را میدهند و میگویند اگر فلان عضو در اثر جنایت کسی شل شد، دو ثلث دیه سالم را دارد، اصحاب از این قانون کلی فهمیدهاند هر چند مورد روایت ذراع است. و شاید فهم اصحاب هم فهم خوبی باشد، انسان احتمال نمیدهد که عضو مدخلیت داشته باشد، بگوییم دست مدخلیت دارد، پا مدخلیت ندارد، بلکه همگی مدخلیت دارد، چون همهی اینها اعضای انسان است، صحیح شان یک دیه دارد، شل شان هم یک قیمت و دیه، کأنّه این قیمت همه اعضاست.
روایت حکم بن عتیبة
و یؤیّده خبر الحکم بن عتبیه، و فیه: «و کلّ ما کان من شلل فهو علی الثلث من دیة الصحاح».
ولی این روایت، با روایت قبلی تطبیق نمیکند، چون در روایت قبلی دو ثلث است، اما در اینجا یک ثلث است. فلذا اینها متعارض میشوند،البته روایت حکم بن عتیبه چندان سند محکمی ندارد. چون حکم بن عتبیه از فقهای اهل سنت است، و لذا حضرت میفرماید: یا حکم، شرقا أو غربا فلا تجد شیئا صحیحا إلّا فی هذا البیت، این دو روایت معارض است، چون روایت اول میگوید دو ثلث، این روایت میگوید یک ثلث، مسلماً روایت دوم ترجیح بر این روایت دارد، منتها من در این مسئله تامل دارم که آیا ترجیح با روایت دو ثلث است یا ترجیح با روایت یک ثلث میباشد؟ تعارض را در جلسه آینده بحث میکنیم.
دیة روثة الأنف
مسئلهای که الآن بحث میکنیم از مسائلی است که حکمش روشن است، اما موضوعش کاملاً مبهم است و آن عبارت است از : روثهی أنف و بینی، یعنی بینی انسان از نظر لغت عرب یک روثة هم دارد.
اگر کسی در اثر جنایت، صدمه به «روثة الأنف برساند» باید فلان مقدار دیه بپردازد.
المسألة الرابعة: فی الرّوثة نصف الدّیة إذا قطعت، فهل هی طف الأنف أو الحاجز بین المنخرین أو مجمع المارن؟ احتمالات، و یحتمل أن ترجع الاحتمالات إلی أمر واحد، و هو طرف الأنف الذی یقطر منه الدّم و هو مجمع المارن و هو محل الحاجز فإذا قطع الحاجز من حیث یری من الأعلی إلی الأسفل قطع طرف الأنف و هو مجمع المارن و إن لا یخلو من تأمّل» الخ.
معنای روثة الأنف
حال باید دید که روثة چیست؟ حضرت امام در تحریر الوسیلة سه احتمال نقل میکند:
الف: احتمال اینکه روثة همان طرف الأنف باشد،یعنی کنارهی بینی.
ب: احتمال دوم اینکه روثة الأنف، همان الحاجز بین المنخرین باشد، عرب به دوتا سراغ بینی میگویند: منخرین، به یکی میگویند: «منخر»، احتمال دوم: الحاجز بین المنخرین، در وسط یک پردهای است که دوتا سراغ بینی را از همدیگر جدا میکند، عرب به آن میگویند: الحاجز بین المنخرین.
ج: احتمال سوم اینکه مراد از : روثة الأنف، همان مجمع المارن است، مارن عبارت است از: نوک بینی، روثة الأنف همان مجمع المارن است، ممکن است هر سه معنا، یه یک چیز بر گردند، چطور این سه معنا را به یک معنا بر میگردند؟ بعد میفرماید: فیه تأمّل.
بیان محقق
ولی مرحوم محقق میفرماید:« الروثة: الجاجز بین المنخرین»، بیش از یک احتمال نمیدهد، «علی الظاهر» معنای مرحوم محقق روشن تر است، چرا؟ چون اگر مراد از روثة، طرف انف باشد، این همان حکم منخرین را دارد،که بعداً بحثش خواهد آمد، اگر مراد از: روثة الأنف، مجموع مارن باشد، این را قبلاً خواندیم.
«علی الظاهر» آنچه که مرحوم محقق میفرماید، یعنی: الحاجز بین المنخرین، واضح تر است، ولی در لغت عرب مثل هایی است که با حرف محقق سازگار نیست، مثلاً عرب میگویند: ضرب بلسانه روثة أنفه، آدمی که عصبانی باشد یا حالت عادی نداشته باشد، زبان خود را در میآورد و با آن بینی خود را میلیسد. اینکه انسان در حالت عصبانیت زبانش را در میآورد و با آن بینی خود را میلیسد، کجای بینی را میلیسد؟ مجمع المارن را میلیسد.
مثالی که عرب دارد این است که عرض شد، من مجمع البحرین را دیدم، در آنجا این روایت هست که :« رأیت فی أنف رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و إرنبته أثر الماء و الطین، و مثله کان یسجد علی جبهته و إرنبته و إرنبته طرف الأنف عند ...،» میگوید من دیدم وقتی پیغمبر اکرم سجده میکرد، آب گل در إرنبةاش هم بود.
ظاهراً ارنبه با روثة یکی باشد، پس چه بگویند روثة و چه بگویند: إرنبة، هردوتا به یک معنا میباشد، انسان وقتی سجده میکند، بینی او هم به خاک میرسد.(برای توضیح بیشتر به کتاب مفتاح الکرامة و جواهر الکلام مراجعه بشود)
عبارت لسان العرب
1: الرّوثة مقدّم الأنف أجمع.
2: و قیل طرف الأنف حیث یقطر الرعاف.
3: روثة الأنف، طرفه.
4: الروثة، طرف الإرنبة.
هر چند کلمهی «الروثة» از نظر موضوع مبهم است، اما از نظر حکم روشن است، یعنی حکمش در روایات آمده است.
روایت
«فإن قطعت روثة الأنف و هی طرفها فدیتها خمس مائة دینار» الکافی:7/331،
و قال فی الفقیه: «و إن قطعت روثة الأنف فدیتها خمس دینار نصف الدّیة» الفقیه:4/57،
المسألة الخامسة: فی أحد المنخرین ثلث الدّیة، و قیل نصفها، و الأول أرجح، و لو نفذت فی الأنف نافذة علی وجه لا تفسد کرمح أو سهم فخرقت پاره کند- المنخرین و الحاجز فثلث الدّیة، و کذا لو ثقبته، فإن جبر و صلح فخمس الدّیة علی الأحوط.
مسئله پنجم راجع به منخرین است که در آن چهار فرع وجود دارد:
1: فرع اول این است که احد المنخرین را قطع کند.
2: منخرین را پاره کند از این طرف به آن طرف دیگر.
3: احد المنخرین را سوراخ کند.
4: أحد المنخرین را سوراغ کند و بعد از سوراخ کردن، جبر و خوب بشود.
هر چهار فرع را باید از روایات استفاده کرد.
بررسی فرع اول
در فرع اول سه قول وجود دارد
قول اول
فرع اول این بود که أحد المنخرین سوراخ یا قطع کند،دیهاش ثلث الدّیه است، که این مختار مرحوم محقق در شرائع است، و جمعی از محققین.
روایت
محمد بن الحسن باسناده عن محمّد بن أحمد بن یحیی- صاحب نوادر الحکمة، صاحب نوادر الحکمة در عصر غیبت صغری بوده،شیخ در عصر غیبت کبری زندگی میکرد، فلذا فاصله زیاد است، پس شیخ نسبت به نوادر الحکمة سند دارد که در باب مشیخة آورده- عن العباس بن معروف- بد نیست-، عن الحسن بن محمد بن یحیی، عن غیاث غیاث بن کلوب بجلی است که از علمای عامه میباشد، از امام جعفر صادق (علیه السلام) چهل و سه یا شصت و چهار تا روایت دارد، محقق میفرماید روایت ضعف دارد، اما من به این روایت عمل میکنم، در عین حالی که روایت را بخاطر غیاث بن کلوب ضعیف میداند، ولی به آن عمل میکند-، عن جعفر، عن أبیه، عن علیّ (علیه السلام): «أنّه قضی فی شحمة الأذن بثلث دیةالأذن، و فی الأصبع الزائدة ثلث دیة الأصبع، و فی کلّ جانب من الأنف ثلث دیة الأنف» الوسائل: ج 19، الباب 43، من أبواب دیات الأعضاء،الحدیث1،
مرحوم محقق با اینکه روایت را ضعیف میداند، ولی در عین حال به آن عمل میکند و میگوید:« و هو الأشبه»، یعنی اشبه به حق است، چرا اشبه به حق است؟
چون مجموع این بینی، دیهاش هزار دینار است، پس یکی ثلث دیه را دارد.
البته این قول یک مؤید هم دارد:
و یؤیّده ما رواه عن یوسف بن الحارث عن محمد بن عبد الرحمن العرزمی (عن أبیه) عن جعفر، عن أبیه (علیه السلام):« أنّه جعل فی ... و فی خشاش الأنف کلّ واحد ثلث الدّیة» همان مدرک، الحدیث 2،
خشاش، چوبی است که وارد سوراخ بینی شتر میکنند تا در وقت مناسب بتوانند او را مهار کنند. حضرت میفرماید: محل خشاش ثلث الدیه دارد،از باب مجاز است، اطلق الحال و أرید المحل. خشاش (چوب) یعنی محل خشاش.
این روایت هم موید آن روایت است.
قول دوم
قول دوم میگوید: نصف دیه است، یعنی اگر یکی از منخرین (پرده ها) را پاره کند، نصف دیه دارد، من برای نصف الدیه روایتی پیدا نکردم، مگر اینکه از این راه استفاده کنند و بگویند:«کلّ ما کان فی الإنسان إثنان، ففی کلّ وحد منهما نصف الدّیة و فی ما کان وحداً ففیه تمام الدّیة» منخر در انسان متعدد است، پس یکدانهاش نصف دیه دارد، ولی این حرف درست نیست، چون اگر گفتهاند، واحد و إثنان، این در جایی صدق میکند که دو عضو با همدیگر فاصله داشته باشند، مانند: دو دست، دو گوش، دو چشم و دو پا، اما منخرین، آنچنان با همدیگر متصل هستند که اینها را متعدد نمیشمارند. بنابراین، اگر قول دوم بخواهد از این راه استفاده کند، دلیل نداریم.
قول سوم
قول سوم این است که دیهاش ربع دیه کامل است، اصلش دلیل ندارد.
پس روشن شد که فرع اول واضح شد و آن اینکه اگر کسی أحد المنخرین را قطع کند، ثلث الدیه دارد.