درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
91/07/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: دیه لسان و زبان
اگر کسی برخی از زبان شخصی را قطع کرد، این آدم یا اخرس است یا ناطق،اگر اخرس است، تکلیفش روشن است، چون دیه اخرس یک ثلث است، قهراً به مقدار مساحت حساب میکنند، چون زبان اخرس فقط یک پارچه گوشت است و تنها در غذا خوردن و مزه به درد میخورد، اما در حرف زدن کار ساز نیست ولذا در آنجا مساحت را مطرح میکنیم، اگر جانی یک سوم زبان اخرس را قطع کرد، یک سوم دیه اخرس را بدهد و اگر نصفش را قطع کرد، نیمی از آن دیه را بدهد، علت اینکه دراینجا مساحت را آوردهاند، چون زبان اخرس کارآمد در نطق ندارد، بر خلاف انسان ناطق که زبانش کارآمد دارد،هم در نطق و هم در سایر جهات، اما زبان اخرس یک پارچه گوشت است که فقط در مسئله غذا خوردن موثر است، ولذا در آنجا به مقدار مساحت مسئله را مطرح کردهاند، در خیلی از موارد این مسئله مطرح بود که اگر تمام عضو دارای یک دیه است، چنانچه بخشی از آن را قطع کردند، به مقدار مساحت حساب میشود. هر چند این مسئله منصوص نیست،اما طبق قواعد است.
حکم جایی که جانی بر زبان انسان صحیح لطمه وارد کند
اما اگر جانی به زبان انسان ناطق، یعنی انسانی که زبانش صحیح است لطمه وارد کند، اینجا حکمش چیست؟
انسان صحیح اگر زبانش لطمه ببیند دو جور است، گاهی ضربهای بر این آدم وارد میکنند و او لال میشود، یعنی ظاهر زبانش صدمهای ندیده، اما بر سرش به گونهای میکوبند که لال میشود،حضرت امام در اینجا این مسئله را مطرح کرده، اما مسئله قطع و بریدن را در آینده مطرح میکند.
بنابراین، اگر متن تحریر الوسیة را ملاحظه کنید، تعبیر حضرت امام این است: «و أمّا الصحیح فیعتبر قطعه بحروف المعجم»، ایشان نباید در اینجا کلمهی «فیعتبر قطعه بحروف المعجم» بفرماید، بلکه بفرماید لال بودن و اخرسیتش چه مقدار است، کلمه قطع را در اینجا به کار بردن،نا مناسب است،چون که مسئله قطع را در مسئله چهارم مستقلاً بحث میکند، ولی اینجا باید مسئله متمرکز به این کنیم که کسی ضربهای به دیگری وارد میکند و طرف در اثر این ضربه لال میشود، در اینجا باید چه مقدار دیه بپردازد؟
پس اگر لسان اخرس را قطع کردند، باید به مقدار مساحت دیه بدهند، اگر لسان آدم صحیح را قطع نمودند، بحثش در مسئله چهارم خواهد آمد.
در اینجا بحث ما متمرکز در این است که ضربهای به طرف وارد کردند و او لال شد، دیهاش چه مقدار است؟ بحسب حروف المعجم، در مقابل قولی که میگوید:فحسب حروف الجمل، ما یک حروف معجم داریم و یک حروف جمل، حروف معجم،همان حروف الف و باء است که معلوم است، همهی زبان ها یک الف و بائی دارند و ما هم داریم، فرض کنید که ضربهای وارد کردند که اصلاً نمیتواند حروف معجم را تلفظ کند، حروف معجم یا 28 حرف یا 29 حرف است، هیچکدام را نمیتواند تکلم کند، در اینجا باید همه دیه کامل را بدهد هر چند خود زبان از نظر ظاهر ضربهای ندیده باشد، مثلاً غذا میخورد و میچشد، ولی حرف نمیتواند بزند، اینجا از قبیل دیات منافع است، بحثهای گذشته راجع به دیات الأعضاء بود، ولی در اینجا بحث در دیات المنافع است.
خلاصه اگر به کسی ضربهای زدند که زبانش لال بشود، فبحسب حروف المعجم، اگر همه 28 حرف را نمیتواند بگوید، باید تمام دیه را بدهد، اما اگر نصفش را میتواند بگوید،ولی نصف دیگرش را نمیتواند بگوید، باید نصف دیه را بدهد، اگر ربعش را نمیتواند تلفظ کند، باید ربع دیه را بدهد و هکذا. میزان مجموع 28 حرف است، یعنی هزار دینار را باید تقسیم کنیم به 28 حرف، که سهم هر حرف میشود: 35 دینار. مثلاً اگر فقط الف را نمیتواند تلفظ کند، اما بقیه را میتواند، در اینجا باید 35 دینار پرداخت کند.(بحث ما در زبان عربی است که 28 حرف یا 29 حرف است).
چرا حروف معجم میگوییم؟ معجم دو معنا دارد، گاهی معجم در مقابل مهمل است، به حرف نقطه دار، یعنی حرفی که نقطه دارد، به آن میگویند معجم، و هر حرفی که نقطه ندارد به او میگویند: مهمل. «صاد» از حروف مهمله است، «ضاد» از حروف معجمه است.
معنای دیگر معجم، یعنی حروف الف و باء، یعنی چه بگویید حروف الف و باء، و چه بگویید معجم.
آیا حروف معجم (حروف الف و باء) 28 تاست یا 29تا میباشد؟ در اینجا روایات ما مختلف است، کلینی روایتی دارد از عبد الله بن سنان در آنجا میگوید حروف الف و باء، 29تاست، شیخ هم از عبد الله بن سنان همین روایت را نقل کرده و گفته 29تاست، همین روایت عبدالله بن سنان را صدوق کرده و گفته 28تاست، البته سند صدوق غیر از سند کلینی است، این اختلاف بخاطر چیست؟ بخاطر الف و همزه است،آیا الف و همزه دو حرفند یا یکی است؟ کسانی که قائلند دوتاست،حروف الف و باء را 29 تا میدانند و آنان که این دوتا را یکی میدانند، معتقدند که حروف الف و باء 28تاست.
اگر قائل شدیم به اینکه حروف الف و باء 29 تاست، هزار دینار را باید بر 29 حرف تقسیم کنیم، که سهم هر حرف کمتر از سی و پنج دینار میشود و اگر معتقد شدیم که حروف الف و باء 28 دینار است، باید هزار دینار بر 28 حرف تقسیم کنیم که سهم هر حرف میشود 35 دینار.
حالا کدام نظر را بگیریم؟
دیدگاه آیة الله خوئی
مرحوم آیة الله خوئی در حقیقت 29تا را گرفته و حال آنکه دیگران اقل را گرفتهاند، یعنی 28 حرف را گرفتهاند، یعنی روایت شیخ و کلینی را مقدم شمرده است بر روایت صدوق. یک روایت داریم که روایت سکونی است، روایت سکونی هم میگوید حروف الف و باء، 28تاست. مرحوم خوئی میفرماید سند شیخ نسبت به سکونی و نوفلی ضعیف است و لذا به درد نمیخورد. پس تعارض روایتین شد، که نمیدانیم که کدام یکی از معصوم وارد شده است، فلذا تعارض است و باید ببینیم که ترجیح با کدام یکی است.
دلیل این مسئله چیست که اگر کسی صدمهای بر دیگری وارد کرد و زبان او لال گردید، دیه یقسّم علی حروف المعجم؟
در اینجا چند روایت داریم که تقسیم بر حروف معجم می شود، یعنی حروف الف و باء، و تمام روایت مربوط است به جایی که زبان لطمه ببیند نه اینکه قطع بشود.
بلی، سکونی یک روایتی دارد که مربوط به قطع است و لی بحث ما در قطع نیست، بحث در جایی است که ضربه وارد بشود.هر چند از نظر ما قطع هم مانند ضربه است، یعنی یقسّم علی حروف المعجم.
روایات
1- محمد بن یعقوب- متوفای: 329،» عن علیّ بن إبراهیم(متوفای:309،) عن أبیه -إبراهیم بن هاشم- (سند اول)، سند دوم: کلمهی «واو» را آورده تا بفهماند که من نسبت به این محبوب دوتا سند دارم) و عن محمدبن یحیی عن أحمد بن محمد (یا أحمد بن محمد بن خالد یا عیسی) جمیعاً، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبدالله علیه السلام فی رجل ضرب رجلاً فی رأسه فئقل لسانه،« أنّه یعرض علیه حروف المعجم کلّها ثمّ یعطی الدّیة بحصة ما لم یفصحه منها،- أفصح و یفصح لازم است نه متعدی و به معنای نطق است- » الوسائل: ج 19 ،الباب2 من أبواب دیات المنافع، الحدیث 1،
معلوم میشود که در زمان امام صادق علیه السلام کلمهی معجم، بر حروف الف و باء اطلاق میشده، و لذا لغت ها را معجم میگویند و لغت نویس را میگویند صاحب المعجم.
روایت عبد الله سنان
2- و عنه (علیّ ابن ابراهیم)، عن أبیه ، عن ابن المغیة (از اصحاب اجماع است)، عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام فی رجل ضرب رجلاً بعصا علی رأسه فثقل لسانه ، فقال:« یعرض علیه حروف المعجم فما أفصح منها فلاشیء فیه ، و ما لم یفصح به کان علیه الدیة، و هی تسعة و عشرون حرفاً» همان مدرک،الحدیث 2،.
و رواه الصدوق باسناده عن البزنطی، عن عبدالله بن سنان إلّا أنّه قال: ثمانیة و عشرون حرفاً. و رواه الشیخ کما یأتی الذی قبله باسناده عن أحمد بن محمد مثله. ظاهراً این دوتا در واقع یک روایت است نه دو روایت.
3- و عنه (علیّ ابن ابراهیم) عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر(محمد بن أبی زیاد، متوفای:217،)، عن حماد، عن الحلبی، عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال: «إذا ضرب الرّجل علی رأسه فثقل لسانه عرضت علیه حروف المعجم تقرأ، ثمّ قسمت الدّیة علی حروف المعجم، فما لم یفصح به الکلام- واضح نتواند بگوید- کانت الدیةبالقصاص (بالقیاس) من ذلک» همان مدرک، الحدیث 3، . محمد بن الحسن باسناده عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر مثله.
روایت سماعة
4- و عنه (حسین بن سعید)، عن الحسن ، عن زرعة ، عن سماعة قال: «قضی أمیر المؤمنین - علیه السلام- فی رجل ضرب غلاماً علی رأسه فثقل بعض لسانه و أفصح ببعض الکلام و لم یفصح ببعض فأقرأه المعجم، فقسّم الدیة علیه ، فما أفصح به طرحه ، و ما لم یفصح به ألزمه أیاه» همان مدرک،الحدیث 4،.
روایت عبد الله سنان
5- و عنه (حسین بن سعید)، عن حمّاد بن عیسی، عن عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه السلام قال : «إذا ضرب الرجل علی رأسه فثقل لسانه عرضت علیه حروف المعجم، فلما لم یفصح به منها یؤدّی بقدر ذلک من المعجم ، یقام أصل الدّیة علیه المعجم کلّه، یعطی بحساب ما لم یفصح به منها، و هی تسعة و عشرون حرفاً» همان مدرک،الحدیث،5،
این روایت پنجم همان روایت اول است، اولی را کلینی نقل کرده بود، این را شیخ نقل نموده است.
روایت سکونی
6- و باسناده (شیخ) عن النوفلی ، عن السکونی- اسناد شیخ به نوفلی و سکونی ضعیف است، یعنی در وسط کسانی که شیخ به وسیله آنها از نوفلی و سکونی نقل میکند، ضعیف است- ، عن أبی عبدالله قال:«أتی أمیر المؤمنین (علیه السلام) برجل ضرب فذهب بعض کلامه و بقی البعض، فجعل دیته علی حروف المعجم ثمّ قال: تکلّم بالمعجم فما نقص من کلامه فبحساب ذلک و المعجم ثمانیة و عشرون حرفاً فجعل ثمانیة و عشرین جزءاً ،فما نقص من کلامه فبحساب ذلک» همان مدرک، الحدیث 6،
مسئله روشن شد، منتها بحث دراین است که کدام را بگیریم، آیا بیست و نه (29) تا را بگیریم که شیخ و کلینی نقل کرده یا بیست و هشت(28) تا را بگیریم که صدوق و نوفلی نقل کرده است؟
دیدگاه صاحب وسائل
مرحوم وسائل چنین میگوید:
أقول : هذا (یعنی:18تا) أقوی و أشهر ، و ما تضمن کونها تسعاً و عشرین فیه اضطراب لأنّه فی روایة الصدوق فی ذلک الحدیث بعینه ثمانیة و عشرین، و الله أعلم.
میگوید روایت عبد الله بن سنان مضطرب است، دو نفر 29 تا نقل کردهاند و یک نفر 28 تا نقل کرده، پس روایت شد مضطرب و ما نمیتوانیم به روایت 29 تا عمل کنیم، چون دو شیخ آن را 29 تا نقل کرده، صدوق همان روایت را 28 تا نقل نموده است، آنها برود کنار، روایت سکونی و نوفلی به ضمیمه روایت مرحوم صدوق را میگیریم که همان 28تا باشد.
ولی آیة الله خوئی عکس کرده است،ایشان میگوید من 29تا را میگیرم، چون دو نفرند، این غالب بر یک نفر است که صدوق باشد، روایت سکونی هم سندش ضعیف است.
دیدگاه استاد سبحانی
از نظر ما عکس بهتر است، علاوه بر این، ابن درید کتابی دارد، اگر در آن ملاحظه کنید،میگوید حروف معجم در زبان عربی 28 تاست، همزه و الف را یکی حساب کردهاند نه دوتا. ولذا در غالب کتاب های لغت دو باب نیست،که یک باب برای همزه(ء) باشد و یک باب دیگر هم برای الف(ا) باشد، بلکه یک باب است.
اگر از نظر ادله اجتهادیه توانستیم یکی را ترجیح بدهیم، که چه بهتر، و الا نوبت به اصول عملیه میرسد و در اینجا از قبیل اقل و اکثر استقلالی است که نسبت به اکثر برائت جاری میشود.
ظاهراً ما همان 29 تا را میگیریم،یعنی اگر بخواهیم به اصول مراجعه کنیم، به اصول با مرحوم خوئی موافق هستیم، مثلاً من نمیدانم به این آدم در مقابل هر حرف 35 تا بدهکارم یا 33تا، اقل همان 33تاست.
پس اگر توانستیم مسئله از نظر ادله اجتهادیه حل کنیم که از نظر من ادله اجتهادیه کامل است فنعم المطلوب، و اگر نتوانستیم، نوبت به اصول عملیه میرسد و اصول عملیه با فتوای مرحوم خوئی موافق است، مثلاً نمیدانیم که آیا من 35 تا بدهکارم اگر 28تا باشد یا 33تا بدهکارم، اگر 29 تا باشد، اقل برای ما کافی است.
ولی یک روایت داریم که میگوید اگر به زبان کسی، لطمهای وارد شد، فبحساب الجمل، حساب جمل با حساب معجم فرق میکند، حساب جمل همان حروف أبجد است، أبجد، هوز، حطی،الخ.